نگاهش به آسمون تا که دق کردش و مرد....

زیر این طاق کبود یکی بود یکی نبود

مرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بود

اون اسیر یه قفس شب و روزش بی نفس

همه آرزوهاش پرکشیدن بود و بس

تا یه روز یه شاپرک نگاشو گوشه ای دوخت

چشش افتاد به قفس دل اون بدجوری سوخت

زود پرید روی درخت تو قفس سرک کشید

تو چش مرغ اسیر همه دلتنگی رو دید

دیگه طاقت نیاورد رفت توی قفس نشست

تا که از حرفای مرغ شاپرک دلش شکست

شاپرک گفت که بیا تا با هم پر بکشیم

بریم تا اون بالاها سوار ابرا بشیم
 
 
 

یه دفعه مرغ اسیر نگاهش بهاری شد

بارون از برق چشاش روی گونش جاری شد

شاپرک دلش گرفت وقتی اشک اونو دید

با خودش یه عهدی بست نفس سردی کشید

دیگه بعد از اون قفس رنگ تنهایی نداشت

توی دوستی شاپرک ذره ای کم نمی ذاشت

تا یه روز یه باد سرد میون قفس وزید

آسمون سرخابی شد سوز برگ از راه رسید

شاپرک یخ زد و یخ مرد و موندگار نشد

چشاش رو هم گذاشت دیگه اون بیدار نشد

مرغ عشق شاپرک رو به دست خدا سپرد

نگاهش به آسمون تا که دق کردش و مرد....
 

طراوت اشک

 
تو رفته ای ومن خسته سخت می گریم
 
تمام قلب تو از بغض و کینه کمرنگ است
 
به خاطر تو شکستم نگاه کن بر من
 
که بی تو زندگیم وحشیانه بی رنگ است
 
تو رفته ای و من خسته باز جا ماندم
 
به زیر ظلمت آوار سرد خاطره ها
 
بگو به من که چه سودی ز اشک من ببری
 
و از شکستن چشمان گرم پنجره ها
 
تو رفته ای به امید ستاره ای بهتر
 
و من ستاره تنها به پا نشسته تو
 
 
بگو به من که کدامین فرشته ای شاید
 
دری شگفت گشاید به قلب خسته تو
 
...و آخرین سخنم با تو حرف آخر نیست
 
هنوز هم تو عزیزی هموز من عاشق
 
هنوز منتظرم گر چه قلب من خالیست
 
به هر چه سد شده در راه من شدم فائق
 
تقدیم به عزیزترینم
 
کسی که بهانه ای شده برای گفتن من ،برای گفتن هر شعر
                                              و
 
                                                 هر حرف
 
                                                     و
 
                                                        هر آهنگی
                   ( تقدیم به کسی که مثل هیچکس نیست)
                                              

عقاب ها

 
روزی، بر فراز چراگاهی بزرگ ، 
 
 گوسفندی  با بره اش  در  حال چرا کردن بودند.
 
 عقابی بالای سر این دو چرخ می زد
 
 و با چشمانی پر از گرسنگی گوسفند وبره اش
 
را بر انداز می کرد و می خواست به پایین بیاید
 
 و شکارش  را بگیرد. اما در همین
 
حین عقاب دیگری در آسمان پدیدار شد
 
 و بر بالای سر گوسفند و بره به پرواز در-
 
آمد . هنگامی که ای دو رقیب همدیگر را دیدند
 
با فریاد های خشم آلود جنگی تمام عیار را آغاز کردند .
 
 گوسفند نگاهی  به بالای سر خود انداخت و شگفت زده  شد.
 
سپس به بره ی خود رو کرد و گفت :
 
" چه شگفت کودک من! 
 
 این دو پرنده  شکوهمند با  هم  نبرد  می کنند 
 
 تا از مقدار بیشتری از آسمان  بهره مند  شوند !
 
آیا  وسعت این  فضای بیکرانه  برای هر دوی
 
اینها کافی نیست؟ بره ی کوچک من! 
 
 ای کاش  هر چه زود تر بین برادران  بالدارت
 
صلح و دوستی بر قرار باشد!"
 
وبره در حالی  که معصومانه  به آن  دو عقاب  می نگریست 
 
 این  آرزو را  در قلب
 
کوچک خود تکرار کرد .
 
(جبران خلیل جبران)

به بلبلی عاشق گفتم ....

به بلبلی عاشق گفتم ....
 

تا به حال از گلی پژمرده سراغی گرفته ای ...؟

 

با بوته ای سرما زده همنشینی کرده ای....؟

 

به عیادت گل حسرت رفته ای .....؟

 

بوسه ای بر گلبرگهای گل انتظار نشانده ای ....؟

 

تا به حال در گورستان پائیز

 

بوته لرزانی را در آغوش گرفته ای…….. ؟

 

قلبت را بر خارش فشرده ایی ......؟

 

 با خون گرمت آبیاریش کرده ای......؟

 

و با گرمای وجودت معشوق را به گل نشانده ای....!!!!؟؟؟؟

 

تو هم مثل ما انسانها هزار رنگی و عاشق رنگ ...
 
 
کنار گلی خوشرنگ می نشینم..
 
 
 آواز ریا سر میدهی گل دلداده را رها میکنی ....
 
 
 می پژمرانی .....
 
 
تمامی عمر کوتاهش را به انتظارت می نشانی ...
 
 
و هوسبازانه به خلوت گلی دیگر می گریزی.......... !!!!!

دوست دارم

 
 
 
در چشمانت چیست که مرا به سوی خود میکشد؟

در گرمی دست هایت چیست
 
 که دستهایم آنها

را میطلبد ؟

در آینه چشمهایم بنگر چه میبینی؟

آیا میبینی که تو را میبیند؟

صدای طپش قلبم را میشنوی که فریاد میزند
 
((دوستت دارم))
 
 دوست ندارم که بگویم

دوستت دارم دوست دارم
 
 که بدانی
 
 دوستت دارم

 دوست دارم
 

"از من بهتر هم هست؟"

"از من بهتر هم هست؟"
 
سالها پیش از خودم پرسیدم : از من بهتر هم هست؟
 
خیلی ها به من خندیدند ،
 
 خیلی ها بر من نامِ مغرور نهادند
 
 بعضی ها به من احسنت گفتند
 
 و بعضی های دیگر بی تفاوت عبور کردند.
 
برای من مهم راضی کردن ِ این نفس جستجوگر بود
 
 که این معرکه را برپا کرده بود .
 
 در کوچه پس کوچه های  تَوَهُمِ  زندگی از دکان هایی عبور کردم
 
  کلون هایی را به صدا درآوردم ،
 
 گاه غرور و یأس و عشق دُچار من شدند
 
 و گاه خسته از این جستجو بر کنجی آرام خفتم.
 
تا این که شنیدم آفریننده ای هست که در بساطش همه چیز یافت می شود
 
و همانا اوست که این توهم را آفریده است.
 
روی به سوی او کردم و یافتم ! فریاد زدم : یافتم ! یافتم ! و به من خندیدند.
 
سکوت ! سکوت ! تردید ! تردید !
 
 و اینک آرامش از رسیدن به حقیقتی عالی در این لحظه . ساده و در عین حال زیبا!
 
گفت : در هزارتویی هستم که خروج از آن آگاهی می خواهد .
 
 در این هزار تو بهترین و یا بدترینی یافت نخواهم کرد.
 
به من گفت که ما جزیی از کل هستیم و
 
 آمدیم که بگوییم در این رسالتی که عهده دار شدیم
 
 بهترین هستیم نه در کل این مسیر!
 
گفت: هم بهار زیباست و هم زمستان !
 
هم پاییز زیباست و هم تابستان ! پرسیدم : زیبا یی چیست؟
 
گفت: خوسحال و عاشقانه نگاه کردنِ به هستی!
 
" بکوش عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که بدان می نگری"
 
"و اینک از این که پاسخی زیبا یافتم بسیار خوشحالم"
 
 امیدوارم خوشحال وعاشقانه نگاه کنید .

به که گویم...

به که گویم که تو منزلگه چشمان منی

به که گویم تو نوازشگر دستان منی
 
به چه سازی بسرایم دل تنهای تو را
 
به که گویم که تو آهنگ دل و جان منی
 
گر چه پاییز نشد همدمو همسایه ی من
 
به که گویم که تو باران زمستان منی
 
همه رفتند از این شهر و دلم تنها ماند
 
به که گویم که تو عمریست که مهمان منی
 
 
گر چه خورشید سفر کرده ز کاشانه ی ما
 
به که گویم که تو عمری مه تابان منی
 
 

دیگه شاید ننویسم

دیگه  شاید ننویسم

شکستم نشکستی

الهی نسوزی
توگفتی بسوزم
گذاشتی که هرشب
بره چشم بدوزم
من ازگریه هرشب
یه دریا می سازم
همه زندگیمو
به چشمات میبازم
صدای دلم رو
تونشنیده رفتی
خراب توگشتم
کلامی نگفتی
تورامی سپارم
به دست خدایم
فقط اوشنیده
همیشه صدایم
یه شب عاشقانه
برات گریه کردم
توهرگزندیدی
به لب آه سردم
توبا بی وفایی
به خاکم نشوندی
من ساده دل رو
به غربت کشوندی
نمی بخشمت من
ببین روزگارم
ببین از جدائی
چه برسینه دارم
تورامی سپارم
به دست خدایم
فقط او شنیده
همیشه صدایم
------------------------------------------
این روزها ای گلکم
خیلی بهونه گیر شدی
نکنه میخوای بگی
ازمن دیگه توسیرشدی
توخودت خوب میدونی
که من چقدردوست دارم
اگه تنهام بذاری
به خدا کم میارم
تومثل نورامیدی
توی زندگی من
که اگه بری میمیره
بعد تواین روح وتن
مگه توقول ندادی
همیشه بامن بمونی
پس چرامن روزمین و
تو روی آسمونی
گلکم داروندارمن تویی
توخودت اینوکه بهتر میدونی
اما ازوقتی که اینوفهمیدی
پرکشیده ازنگات مهربونی
-----------------------------------
تواین عشق ورفاقت
نداشتی توصداقت
همون عهدی که بستی
خودت اونوشکستی
عجب حوصله داری
که بازم گله داری
ولی ای گل نازم
همینه همه رازم
فدای توشدم من
نگفتم که فداشو
فقط گفتم عزیزم
تویاردل ما شو
توهم رفتی زپیشم
زدی تیشه به ریشه ام
که با چشم پرآبم
حالا خونه خرابم
میشینم سرراهت
به امید نگاهت
میگم نامهربونم
شدی ورد زبونم
به پای همه حرفهات
نشستم        ننشستی
ازاون زخم زبونات
شکستم       نشکستی

 

تو یعنی...

تو یعنی گونه های غنچه ای را


به رسم مهربانی ناز کردن


تو یعنی کوچه باغ آرزو را


به روی گام یاسی باز کردن


تو یعنی وسعت معصوم دل را


به معنای شکفتن هدیه دادن


تو یعنی بوته ای از رازقی را


میان حجم گلدانی نهادن


تو یعنی جستجوی آبی عشق


تو یعنی فصل پاک پونه بودن

 
تو یعنی قصه شوق کبوتر


تو یعنی لذت سبز شکفتن


تو یعنی با تواضع راز دل را


به یک نیلوفر بی کینه گفتن


تو یعنی وسعتی تا بی نهایت


تو یعنی نغمه موزون باران


تو یعنی تا ابد آیینه بودن


برای خاطر دلهای یاران


تو یعنی در حضور نیلی صبح


گلی را به بهار دل سپردن


تو یعنی ارغوانی گشتن و بعد


هزاران دست تنها را فشردن


تو یعنی مثل شبنم عاشقانه


گلوی یاس ها را تازه کردن


تو یعنی حجم رویای گلی را


میان کهکشان اندازه کردن


تو یعنی پونه را زیر باران


میان کهکشان اندازه کردن


تو یعنی بی ریا چون یاس بودن


و یا به شهر شبنم ها رسیدن


تو یعنی انتظار غنچه ها را


میان شهر رویا خواب کردن


تو یعنی غصه های زرد دل را


به رنگ نقره مهتاب کردن


تو یعنی در سحرگاهی طلایی


به یک احساس تشنه آب دادن


تو یعنی نسترن های وفا را


به رسم مهربانی تاب دادن


تو یعنی غربت یک اطلسی را


ز شوق آرزو سرشار کردن


تو یعنی با طلوع آبی مهر


صبور و شوق آرزو سرشار کردن


تو را آن قدر در دل می سرایم


که دل یعنی ترا زیبا سرودن


فدای تو شقایق احساس


و رویای بی آغاز سرودن


تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت