تکرار ...

 

چرا به یاد نمی آورم!؟

 

تو دیگری را دوست می داری

 

من ترا دوست می دارم ومرا...دیگری شاید

 

همگان از دوایر دنیا آمده ایم.

 

تقسیم تبسم، تقسیم فانوس وترانه ، تقسیم عشق.

 

چرا به یاد نمی آورم؟

 

مرا از به یاد آوردن چشم های تو ترسانده اند

 

انگار نمی گذارند...

 

دریغا دریای دور!

 

این ساعت دیواری با آن آونگ هزار ساله اش

 

نمی گذارد از خواب تو به آرامی سفر کنم.

 

 

دوستم داشته باش

که تو را می خوانم، که تو را می خواهم

دوستم داشته باش

که تویی در نگهم، تو نوایم هستی

که تویی بال و پرم،

دوستم داشته باش.

چون تو را می یابم، آســــــــمان فرش من است

رود ســـــــرمست من است.

من تو را می جویم،

 با سرانگشت دلم روح پر نقش تو را می پویم

شــــادم از این پویش، مستم از این خواهش

گر دمی بی تو شوم

آن دم گرم مرا، بازدم شاید ســرد

آه اگر پلک زنم

نکند محو شوی!

آه اگر گریه کنم

نکند پردهء اشک، نقش زیبایت را اندکی تیره کند!

از رهی می ترسم، که تو همراه نباشی با من

از شبی در خوفم، که صدایت برود، دور شود از گوشم

آه، آن شب نرسد

یا اگر خواست رسید، من به آن شب نرسم...