زندگی را بالا آوردم...

 

آسمان سیاه است

شهر سیاه است

اتاق سیاه است

دل من سیاه است

 دنیا دور سرم میچرخد

حال میفهمم که چرا

بعضی با دود سیاه سیگارشان زندگی را بیرون میدهند

 
ویا بعضی با تلخی قرص و لیوان آبی زندگی را فرو میبرند

 


اما من امشب...

 


زندگی را بالا آوردم...

 

نه می توان رفت...

نه می توان ماند...

نه میتوان گریست و نه میتوان سکوت کرد

خسته تر از آنم که مرا هر روز در تیر بار سخنان تلختان بگیرید

خسته تر از اینکه دیوانه نامیده شوم

و شانه های کم توانم تاب به دوش کشیدن

 نگاههای سرد و سنگینتان را ندارد

مرا رها کنید...


خدایا...

کاش حرفهایم را می فهمیدند

کاش فقط صدای تو بود و صدای من...

 

بنام تنها امیدم


خدایا با من چه می کنی؟!

مرا به کجا می بری؟!

می دانم که تا حال جز خیر برایم نخواستی،

می دانم مرا هیچ وقت تنها نمی گذاری،

میدانم مرا غرق در نعمت کردی،

همه اینها را می دانم و نا شکری را دوست ندارم

اما گاهی دلگیر از همه به سوی تو می آیم

تو خود می دانی که قدرتی ندارم و کسی را هم جز تو ندارم،

تو پناه من باش

گاهی همه چیز مرا خسته می کند،

من هنوز هم نمی دانم چرا انسانها اینقدر تنها هستند

درد آنها یکیست اما نمی دانم چرا همدرد هم نیستند!

تا کی نقاب به چهره می زنیم؟

تا کی تظاهر؟!

ای کاش هیچ نقابی نبود...

خدایا کمک کن به کسی دل نبندم

 و از خلایقت هیچ انتظاری نداشته باشم

کمک کن به آرامشی مطلق برسم

آرامشی در حضور تو و در کنار تو...

 

دختری که با آرزوهایش دفن شد

 

شبی غمگین، شبی بارونی و سرد مرا در غربت فردا رها کرد

 دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد

 به من می گفت تنهایی غریب است

 ببین با غربتش با من چه ها کرد

تمام هستیم بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد

و او هرگز شکستم را نفهمید

 اگر چه تا ته دنیا صدا کرد .....
 

 

گاه می اندیشم،می توان سخت گریست

می توان رنگ سپیدی روی هر دیده کشید

می توان در پس این رنگ و درنگ

بچه شد ،ساده گریست

می توان ساده شکست

و به پای همه ریخت....


 

امروز هم با نوازش انگشتان گرم تابستان

  از خواب بهار پریدم...

 امروز هم آسمان ،دلگیر و تیره می بارد

 و خورشید با زمین و زمان قهر است

 و من هنوز هم نمیدانم...

 که چرا دل سرد و غمگینم

 با لبان آتشین و خندانم هم نوا نشد

 و...

 امروز هم باز نگشت

 قناری زردِ سخن

 که روزی از شانه هایم پریده بود...

 

پریشان حالیم خواندی

در نگاهم هر چه بود دیدی

اما چه کردی؟

من آن ابرم که می خواهد ببارد

دل تنگم هوای گریه دارد

دل تنگم غریب این درو دشت

 نمی داند کجا سر می گذارد...

 

این سایه سایه منست در گوشه تاریک تنهاییها

 و این صدا...

صدای فریادیست که سالها در سینه تنگم خاموش بود

 این منم...

گم کرده راهی که تاریک ماند

برگ خشکی که از درخت جدا شد

باد سردی که لای شب بوها پیچید

این منم...

منی که خورشید را گم کرد

سوفیا دختری که با آرزوهایش دفن شد

 

 

از همان آغاز

 

 

چقدر سخته  منتظر کسی باشی که هیچ وقت فکر آمدن نیست .

 

 

یک عمر

در انتظاری تا بیابی آن را که

درکت کند و تو را

همان گونه که هستی بپذیرد.

و عاقبت در می یابی که او

از همان آغاز

خودت بوده ای.

 

 

این روزها که از همه سایه ها و آدمهای رنگی دلم به درد آمده

 تنها به پنجره ای که عطر آرامش تو را می پراکند چشم دوخته ام

 

 

می چکد سمفونی شب آرام ، روی دلتنگی خاموش غروب...

 

 

 

بس که دیوار دلم کوتاه است

هرکه از کوچه تنهایی ما میگذرد

به هوای هوسی هم که شده

سرکی میکشد و میگذرد

 

 

محکم روی شونم می زنی که چی بشه ؟

 

 کم کم احساس می کنم با 360 ژول هم احیا نمیشم

چه برسه به ضربه ی دست!

 

-این روزا چقدر ساکت شدم

 

- دیگه از هیچ کس و هیچ چیز گله هم نمی کنم

 

- - دلم می خواد یک صفحه ی موسیقی قدیمی رو بذارم

 

 تو دستگاه گرامافون و آروم با صدای موسیقی بخواب برم

 

اما حیف که گرامافون ندارم!

 

بازم کابوس گذشته و آینده

 

-به  لیوان چای نگاه میکنم ....

 

روش یدونه تفاله میبینم

 

 نمی دونم کی بود میگفت که تفاله روی چایی یعنی مهمون!

 

 لیوان چای رو تا ته سر می کشم با مهمونش!

 

-دلم برای کسی تنگ است

 

 کسی که فرصت برای شنیدن حرفهای من داشت

 

 اما شاید برای همیشه موندن فرصتی نداشت....

 

-عطر جدایی میاره؟

 

 اگه آره پس میشه این هدیه رو از من قبول کنی؟

 

 توش  یه عطر  گذاشتم ....

 

-داشت واسه یه لحظه بیشتر زنده موندن جون می کند

 

 من از چهره ی گچیش فهمیدم !....

 

یک ساعت تلاش!

 

 برگشت ....

 

تا بیشتر بمونه ....

 

 خیلی ها منتظرش بودن

 

-کاش یه روزی بتونم از حصار تموم بهانه ها رد بشم

 

و چراغ کوچه های دلتنگی رو واسه همیشه خاموش کنم

 

و واسه اخرین بار در حضور وجود آب شده ات تصمیمی بگیرم

 

 به قدرت تمام اشک های خشک شده ام!

 

- می چکد سمفونی شب آرام ، روی دلتنگی خاموش غروب...

 

-
...