میدانم حکم تبعید است ...

 
هر جای احساسم را لمس کنی 

درد دارد! 

جای رد پایت کبود است 

جای نگاهت تاول زده 

این اثار شکنجه ات است 

... باشد.. 

اعتراف میکنم.. 

گفته بودم عشقم; 

با من ساده باش 

نه اینکه ساده از عشقم بگذر!

میدانم حکم تبعید است 

تبعید از "رویا هایم " 

 
 

من دارم او را ترک میکنم ...


مرا به تختم ببندید


و سیگاری برایم روشن کنید


و تنهایم بگذارید ...


هرچقدر هم نالیدم و فریاد زدم به سراغم نیایید ...

من دارم او را ترک میکنم ... !!!



من ... کجای این نمایشم . . . ؟!

 

حرفهایم را تعبیر میکنی ...


سکوتم را تفسیر !


دیروزم را فراموش ...


فردایم را پیشگویی !


به نبودنم مشکوکی ... در بودنم مُردَد !


از هیچ گلایه میسازی ... از همه چیز بهانه !

من ... !!!


کجای این نمایشم . . . ؟!




مرا اینگونه باور کن ...

 
مرا اینگونه باور کن ،

کمی تنها ،کمی بی کس ، کمی از یادها رفته ،

خدا هم ترک ما کرده ،

خدا دیگر کجا رفته  

 

این لحظه ها...

 
ایـــن لحظه هــا

تنــــم یــه آغــوش گرم می خواهــــد با طـــعم عشــق نه هوس

ایــن لحظـــه هــا

لبــانم رطوبــت لبــهایی را می خواهـــد با طعم محبت نه شهوت

این لحظــه ها

گیسوانـــم نوازش دستی را می خواهــد با طعم ناز نه نیـــاز

این لحظـــه ها

تنی می خواهم که روحــــم را ارضـــا کند نه جســـمم را

 
 

دوستت دارم !


من

ایمـــا و اشـاره

نمی دانــم ...!

بایــد

تمــام قــد

...روبــرویــم

بایستــی

و بگویــی

...


دوســـتــــــــتــــــ دارم !



جایی باید باشد ...


جایی باید باشد غیر از این کنج تنهایی

تا آدم گاهی آنجا جان بدهد


مثلا آغوشـــــــــــ ِ تو....