نوروز

نوروز،
روز تحول زمین و زمان،
و نو شدن اندیشه و اراده،
و رویش جوانه‌های عشق و آرزو،
مبارک باد.

 

 



بی پاسخ

محبتت را پاسخ نخواهند گفت

صورتت را به مهربانی کس نخواهد بوسید


دستان سردت را گرمای دستی نخواهد گرفت


غمت را نمی پرسند ز چیست


تنهای تنها ، باید بروی


محبت و مهر و وفا سالیان ِ درازی است که به گورستان سفر کرده اند


مگر جنازه هایشان را خودمان دفن نکردیم؟


به همین زودی یادت رفت؟


در گورستانِ نامردی و بی شرمی؟


یادت رفته است که دیگر کسی عاشق نخواهد شد؟


کسی دیگر یادش نمی آید اشکهایت را


دیگر حتی کسی مرهمی برای زخم های دلت نخواهد شد


دیگر پای پنجره به انتظار محبت و عشق و عاشق شدن و رسیدن پیام خوش مباش


آن خبر نمی آید


هرگز نمی آید


یادت نرود!صداقت را خیلی وقت است که مدفون ساخته اند


هیچ نیست


نه نانی! نه دلِ خوشی! نه دل عاشقی و نه پیام خوشی در راه


و نه محبت و صداقت و رفاقتی


دیگر پاسخی نمی آید


منتظر مباش

نخواهد رفت تا ما برویم

هر شب در رویاهایم تو را می بینم       احساست می کنم

 
اینگونه است که تورا می شناسم        اینگونه باش
 
 با وجود پیچ و خم های دورو فاصله ی کهکشان هایی که بین ماست
 
بیا و خودت را به تماشا بگذار   اینگونه باش
 
نزدیک و دور هر جا که باشی ایمانم را از دست نخواهم داد
 
!اگر چه شبها بسیار سختند ولی ادامه خواهم داد
 
!که یکباردیگرتودرمی گشایی واینجا هستی اینجا درقلب من    ادامه خواهم داد
 
عشق تنها یکباربرای هرکس می آید وبرای تمام عمرش می آید
 
و نخواهد رفت تا ما برویم
 
عشق همان بود که با تو ورزیدم حقیقتا همان یکبار
 
واز آن پس بدان آویختم    وتاهمیشه زندگیم با آن پیش خواهد رفت
 
تو اینجایی پس چیزی نیست که ازآن بترسم
 
و می دانم قلبم همچنان ادامه خواهد داد
 
و ما تا همیشه عاشق می مانیم عاشق وجوان و ساده دل   و قلبم همچنان ادامه خواهد داد
 
و من اینها را در قلبم جاودانه خواهم داشت و قلبم همچنان ادامه خواهد داد
 

کوچه میعاد

بی تو چون شب ها دیگر
امشب آرامی  ندارم
در سکوت  کوچه تو
نیمه شب ره می سپارم
 
آن زمان این کوچه هر شب
کوچه میعاد  ما بود
بر لب ما تا  سحرگه
قصه فردای  ما بود
 
این زمان افکنده برما
سایه،  دیوار  جدایی
ای   خدا آخر کجا رفت
روزگار آشنایی
 
ای   کویر سینه من
بوته های آتشت کو
در شب سرد جدایی
شعله های سرکشت کو

دیروز گریستم

 
.دلم می خواد بفهمی     
 
.دیروز تا می توانستم برای خودم گریه کردم     
 
،دیروز گریستم
 
برای تمامی روزهایی که گرفتار،  خسته و یا عصبانی بودم    
 
برای تمامی روزها و تمامی نگرش هایم   
  
برای تمامی لحظاتی که سبب بی حرمتی،  بی احترامی و جدایی از خودم شده و 
    
،موجب شده بود،  انعکاس رفتار دیگران در من چنان باشد که     
 
.خود نیز همان رفتار را با خودم داشته باشم     
 
،دیروز برای تمام تلاش هایی که کرده بودم تا دیگران دوستم بدارند گریستم     
 
برای تمامی خواسته هایی که میسرنشد و   
 
   برای تمامی کارهایی که فقط به خاطر خشنودی اطرافیانم انجام دادم و بازتاب    
 
.آن در خودم جز خلاء روحی،  درد جسمی و خستگی بی حد چیزی نبود     
 
.دیروز گریستم
 
.چون گاهی جز گریه کاری نمی توان کرد    
 
،دیروز گریستم
 
به این خاطر که رنجیده بودم،  به این خاطر که مرا رنجانده بودند و به این خاطر    
 
 که من ِ  رنجور راهی نداشتم  
  
.جز این که در،  دردی عمیق فرو روم  
  
.زمانی که در این درد فرو می روی،  رنج تو را بیدار می کند    
 
دیروز گریستم
 
.به خاطر این که خیلی دیر شده بود و به خاطر این که وقتش رسیده بود   
  
دیروز گریستم
 
.به این خاطر که روحم به تمامی چیزهایی که نیازبود بدانم،  واقف بود 
    
.دیروز با تمامی روحم گریستم و او را راضی کردم  
   
.حال بسیار بدی داشتم   
  
اما در میان گریه هایم احساس رهایی می کردم     
 
   چرا که    
 
   .دیروز به خاطر همه چیز گریستم 
                                                      

زندگی.....عشق

*زندگی *
زندگی یعنی مسیری رو به آب ، زندگی یعنی نه بیداری نه خواب
زندگی یعنی سرای امتحان ، زندگی یعنی در ان عاشق بمان
زندگی یعنی کمی و کاستی ، زندگی یعنی دروغ  و راستی
زندگی یعنی صفا ، مهر و وفا ، زندگی یعنی ستم ، جور و جفا
زندگی یعنی سفر ، راهی دراز ، زندگی یعنی جهانی رمز دار
زندگی یعنی مهی در پشت ابر ، زندگی یعنی بلا و درد و صبر
زندگی یعنی دو روزی میهمان ، زندگی یعنی فریب میزبان ....
 
* عشق *
عشق یعنی با تو خواندن از جنون ، عشق یعنی سوختنها از درون
عشق یعنی سوختن تا ساختن ، عشق یعنی عقل و دین را باختن
عشق یعنی دل تراشیدن ز گل ، عشق یعنی گم شدن در باغ دل
عشق یعنی تو ملامت کن مرا، عشق یعنی می ستایم من تو را
عشق یعنی  در پی تو در به در ، عشق یعنی  یک بیابان درد سر
عشق یعنی با تو آغاز سفر ، عشق یعنی  قلبی آماج خطر
عشق یعنی تو بران از خود مرا ، عشق یعنی  باز می خوانم تو را
عشق یعنی  بگذری از آبرو ، عشق یعنی کلبه های آرزو
عشق یعنی با تو گشتن هم کلام، عشق یعنی انتظار یک سلام
عشق یعنی دستهایی رو به دوست ، عشق یعنی مرگ در راهت نکوست
عشق یعنی شاخه ای گل در سبد ، عشق یعنی دل سپردن تا ابد
عشق یعنی سروهای سر بلند ، عشق یعنی خارها هم گل کنند
عشق یعنی  تو بسوزانی مرا ، عشق یعنی سایه بانم من تو را
عشق یعنی بشکنی قلب مرا ، عشق یعنی می پرستم من تو را
عشق یعنی آن نخستین حرفها ، عشق یعنی  در میان برفها
عشق یعنی  یاد آن روز نخست ، عشق یعنی  هر چه در آن یاد توست
عشق یعنی  تک درختی در کویر ، عشق یعنی  عاشقانی سر به زیر
عشق یعنی بگذری از هفت خان ، عشق یعنی  آرش و تیر و کمان ....
 

داستان آن شاید فردا نباشد...

هر لحظه وساعت زندگی درحال تغییر است

 

زندگی گاهی سایه وگاهی آفتاب است

 
پس هر لحظه تا جایی که میتوانی زندگی کن

 
چون لحظه ای که وجود دارد شاید فردا نباشد

 
کسی که تو را از صمیم قلب بخواهد

 
به سختی در دنیا پیدا میشود

 
پس چنین انسانی اگرجایی هست

 
فقط اوست که از همه بهتراست

 
پس تو آن دست را بگیر

 
چون آن مهربان شاید فردا نباشد

 
پس هر لحظه تا میتوانی زندگی کن
 
چون لحظه ای که وجود دارد شاید فردا نباشد
 
برای استفاده از سایه ی پلکهای تو
 
اگر کسی نزدیک تو آمد
 
اگر صد هزار بار هم مواظب قلب دیوانه ی خود باشی
 
باز هم قلب تو به تپش در خواهد آمد
 
ولی فکر کن این لحظه ای که هست
 
داستان آن شاید فردا نباشد...
 

زندگی

زندگی چون قفسی است

قفس دلتنگی پرازتنهایی
 
وچه عالی میشد لحظه
 
غفلت آن زندانبان
 
ودرباز قفس بعد ازآن هم پرواز
 
که درآن روز عزیز یک دل سیر که نه
 
تا ابد میخواندم

جای خالی تو

جای خالی تو هر شب؛کتاب حرفامو بسته

رفتی و اسم قشنگت مونده رو دیوار کوچه

غبار غصه گرفته؛سینه ی تب دار کوچه

عاقبت یک شب تاریک غزل رفتنو خوندی

منو با چشمای ابری میون دریا نشوندی
 

بین دستای من وتو دیوار فاصله مونده

به گمونم راز مارو یه کسی بی صدا خونده!

واسه ی این دل تنها سخته شبهای جدایی


سخته با چشمای بسته گذر از روز طلایی
                                                  

انتظار

لحظه های انتظار و یک بغل دلواپسی

قصه شبهای تارویک بغل دلواپسی
 
لحظه هایی سردوسنگین خانه ای غرق سکوت
 
ساعتی شماطه دارویک بغل دلواپسی
 
رقص گندمزاروطرح زیبای غروب
 
جاده های بی سوارویک بغل دلواپسی
 
پرسه زن درکوچه های ابی چشمان تو
 
بانگاهی شرمسارویک بغل دلواپسی
 
ایستگاه اخرویک کوپه ترس واضطراب
 
سوت لرزان قطارویک بغل دلواپسی
 
هدیه اوردم برایت ازدل شهری غریب
 
کوله باری انتظارویک بغل دلواپسی.......