هیچ کس ...

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد

 وسعت تنهائیم را حس نکرد

در میان خنده های تلخ من گریه پنهانیم راحس نکرد

         درهجوم لحظه های بی کسی

 درد بی کس ماندنم را حس نکرد

آن که با آغاز من مانوس بود لحظه پایانیم را حس نکرد

 

Jim Warren Wild Waters

اقلا قلاب بگیر..

 
پریشانم ...

 ویلان وسیلان

 در این کوچه و پس کوچه های

 بی انتهای تنهایی می چرخم.

خدایا اطرافم زا شلوغ تر کرده ای

اما هنوز تنهایی آزارم می دهد.

این ها همه از وقتی شروع شد که به دنبالت گشتم.

 هر چه می گردم تنها تر می شود .

نمی دانم شاید اشتباه می گردم.

 

در فضایی عجیب بودم که حسی عجیب تر داشتم.

همه جا ساکت شد.

 از این همه آدم که اطرافم بودند هیچ کدام را ندیدم.

 دیگر صدایشان هم نمی آمد.

نفس کشیدن ممکن نبود.

داشتم می مردم. ترسیدم.

خدایا ..

 می دانم آن بالا هایی اما تا کجا برای دیدنت باید بالا بیایم.

 همه چیز را یادم دادی الا این را ..

این را هم  می گفتی دیگر. سخت که نبود.. بود؟

تنهایی همچنان آزار دهند و رسوا کننده

میان شلوغی های دنیوی آزار دهنده بود.

 خواستم بال بزنم و به آسمانت بیایم.

 اما بالم هم دیگر نبود.

 تمام کودکی همراهم بود اما از آن روز به بعد دیگر نبود

.هنوز هم نیست. انگار باید دست خالی بیایم آنجا..

با معرفت . اقلا قلاب بگیر..

 

 

نمی دونم ...

 

اتفاقاتتی تو زندگیم افتاد که نمیشه هضمش کنم

 حتی نمیشه بفهمم

یعنی چه و این یعنی هیچ همان هیچ که هیچ معنی ندارد

 

باد زد مایل و از دامنه ی کوه گذشت

باد زد مایل و از جنگل انبوه گذشت

مرکز از حاشیه در حفره فرو ریخت ... شکست

قالب از کوه به یک جنگل بی ریخت شکست

باد بر گردن شاعر سرطان می آویخت

کوه در حنجره اش جرعه ای از صبر نریخت

 

متن من پیش شما مسخره ی تاویل است

ساختارم سرطانی ست که در تعجیل است

اصلا انگار کسی فعل مرا می دزدد

قید تصدیق مرا پیش شما میدزدد

شهر در حال خودش باز مرا هم زده است

حس ناجور مرا وصله به عالم زده است

 

دیگر از هندسه ابعاد تو بیدار نبود

راس در گوشه ی چشمان تو تبدار نبود

 

خواست آرام بگوید هوس تیغ ... برید

زندگی حل شده در خون و کف و جیغ ... برید

 

سرطان باز مرا ... پرت شدیم از یک برج

این صعود است که ما پرت شدیم از یک برج

 

متن ، در بعد زمان جاذبه اش را گم کرد

صفر ، محور شد و سر در هنر هفتم کرد

 

باد زد مایل و اقوام تو در خواب شدند

نقشه ها ریخت ولی یکشبه بر آب شدند

باد در هندسه اضلاع تو را با خود برد

شاعر از حاشیه ی تیغ خودش را آزرد

 

مرکز از حاشیه در حفره فرو ریخت ... شکست

قالب از کوه به یک جنگل بی ریخت شکست

 

میروم پیش خودم می پرم از بیرونم

من بیابان شده ام معدنی از مجنونم

 

خواست آرام بگوید ... هوسش را رگ زد

نسل در نسل همه کار و کسش را رگ زد

Jim Warren Wild Waters

 

برای خودم متأسفم...!

امروز یاد گرفتم دیگه به کسی امیدوار نباشم

امروز یاد گرفتم که امید به غیر از خدا چیز بیهوده‌ای است

امروز یاد گرفتم که دیگر به کسی که

 لایق عشق ورزیدن نیست عشق نورزم

امروز خیلی چیزها یاد گرفتم ...

فقط از امید بیهوده‌ای که داشتم برای خودم متأسفم...!

 Jim Warren Wild Waters

نه مثل هر روز

Jim Warren Wild Waters 

اگه بدونم که فردا هرگز نمیاد ،

تا خود صبحی که قراره نیاد بیدار می مونم

واسه جدا کردن همه ی خاطرات خوب و بدم !

همه ی بدی ها و زشتی ها رو میدم

 به قاصدکها تا بیارن برای تو ،

تمام قشنگی ها و خوبی ها رو

 میذارم تو کوله پشتی خودم !

اگه بدونم که فردا هرگز نمیاد ،

قول میدم ببخشمت ...

تا شونه هات زیر اون کوله بار سنگینی که

 قراره با خودت ببری خم نشه !

پس یادت بمونه که هر شب به آسمون یه سری بزنی ....

 شاید فردا هرگز نیاد .... !

 

چقدر خوشحالم که امروز رنگ دیگه ای بود ،

 نه مثل هر روز ....

 

 

بیا غرور سکوت را بشکنیم

I Love You 

            هیچ فاصله نیست بین مان ....

                    حائلی نیست میان نگاهمان ....

                    از چشمانم می خوانی ، از چشمانت می خوانم ....

                              بیا غرور سکوت را بشکنیم !

                                                                                          

 

همه هستی من تویی ...

 

شبی با خیال تو هم خونه شد دل

نبودی ندیدی چه ویرونه شد دل

غمت سرد ووحشی به ویرونه می زد

دلم با خیال تو خوش بود وپیمونه می زد...

تا حالا شده  چند قدمی عشقت باشی ونتونی ببینیش؟

تا حالا شده صدای قلبت به آسمون برسه ،

ولی عشقت بگه : مگه من برات مهمم؟

تا حالا شده یه بغض راه گلوتو بگیره

ونتونی بهش بگی همه هستی من تویی...

 

حس عاشقی ...

 

نفس هایم به شماره افتاده اند

 وتیک تاک ساعت صدایی است عذاب آور.

رفته ایی وای حقیقتی تلخ است وگنگ.

جای خالیت بر پیکر سرد وناتوانم خودنمایی می کند.

تنم با کوچک ترین تند باد مصیبت می لرزدومتلاشی می شود.

بعد تو پشت وپناهی ندارم.

جسم کوچک من آماج کینه ها وحسرت ها شد.

چشمانم رنگی از غروب گرفته.

در گاه چشمان همچون چشمانت همیشه بارانی است.

ابرهای آرزو تمنا دست از سر آسمان چشمانم

 بر نمی دارندوبی وقفه می بارند.

حتی رفتنت برای آسمان هم سنگین بود.

زیرا بعد از تو آسمان هم

حریم حریر آبی اش اشک باران بود!!

تو تنها می رفتی وتنهایی از دور به سرنوشت

 بر باده رفته اش می نگریست.

وغرق در آرزوهای محال خویش.

برف می بارید یا باران بهار بود یا تابستان

 به خاطر ندارم؟

می دانم که بی تو همه فصل ها یک رنگند

رنگی از جنس دلتنگی وخستگی.

بازهم از پشت نقاب دروغین غرور می گویم:

دوستت دارم...

چیه تعجب نکن!

اینا حرفای یه دختره( یه بچه که واسه خودش خیلی بزرگه)

باورتون بشه که من اینقدر عاشقم.

این نامه رو از توی دفتر نامه هام نوشتم.

اسم تمام این نامه ها(نامه های بی نشونه)

این نامه برام یاد آور کلی خاطره است

راستی تو این حس رو کم داری.

اگه این حس منو تو هم داشتی

 شاید زندگیت رنگی دیگه می گرفت...

 

آب رفته، به جوی باز نمی گردد!

دیگه تموم شد

همه چی تموم شد.

تمام خاطره ها وگذشته ها

دلم گرفته!

حتی گریه هم نمی تونم بکنم.!

تنهاش گذاشتم.رهاش گذاشتم تا خودش باشه.

فکر می کردم پر پروازشو بستم!

می خوام بذارم بره تا اوج...

بره و از این زمین خاکی فقط نگاهش کنم.

شاید از پایین بتونم براش دست تکون بدم.

تنها شدم!

نمی دونم شاید حالا حالا ها داغ باشم

 ونفهم چه به روز گار خودم آوردم .

چه ساده گذشت تلخ بود

نتونستم بگم دوستت دارم!

حتی اگه می گفتم اون دیگه مال من نبود.

چه فرقی می کنه

آب رفته، به جوی باز نمی گردد!

 

تنها تو

 

نمی گویم کاش

 

می گویم باش

 

چونش را هم تنها خودت می دانی

 

چون تو می دانی

 

تنها تو