-
خیلی خسته ام....
پنجشنبه 13 فروردینماه سال 1388 23:52
پس لرزه های این روح درب و داغونم داره بد جور منو از همه چیز و همه کس دور می کنه جلوی چشمم یه گسل بزرگ هست که من از پهناش خیلی می ترسم تو این گیر و دار انگار جسمم هم بدش نمیاد قاطی ماجرا بشه چند وقتیه که بد جور گیج می زنم اصلا هم مراقب خودم نیستم راستش دلم می خواد یه چند روزی بمیرم! البته اگه بیشتر از چند روز هم شد...
-
چاره ای نیست گویا!
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 03:20
مغزم از صبحت کردن های بی وقفه ٬ یک ریز و بچه گانه اش درد می گیرد ... معیارها یش برای زندگی آینده منحنی چهره ام را به نزدیکی گوش هایم می رساند شاید من کمی با دخترکان هم سال این شهر ٬فرق داشته باشم دغدغه های روزانه ام .. نگاهم .. غرورم.. حتی ... . . کاش ٬هیچ نمی فهمیدم با این حال شاید کمی بیشتر فهمیدن هم راضیم کند! چاره...
-
بدون شرح
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 03:05
دردهایی که وجودم را گرفته رهایم نمی کند چرا محرمی نمیابم؟ کی و کجا همه ی اعتماد در قلبم کشته شد؟ باز پشیمان از حرف زدن ، سکوت می کنم... و به رد سیاه روی صورتم که انتهایش نا پیداست فقط نگاه می کنم...
-
دوست دارم شازده کوچولوی من
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 02:55
آمده ام تا در این شب سنگین که شاید به سنگینی سکوتت باشد برایت کلمات را تکرار کنم... کاش می توانستم تو را تکرار کنم و نگاه عمیق تو مرا تا مرز های بی انتهای خدا می برد... آن جایی که بال های پرنده عشقت مراتا جایی می برد که می توانم آسمان و ستاره ها را بی مانع لمس کنم... من امشب هم پرم از بغض... در کجای این شب تیره به...
-
عید تو هم مبارک
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 02:17
شب عید است ... از خانه بیرون می زنم .... راه مل روم قدم می زنم نگاه می کنم.... سبزه ماهی .... خنده های مردم ٬ تمام کسانی که نمی شناسمشان را دوست دارم... راه می روم نگاه می کنم بی هدف ... سکوت عمیقی در من بر پاست !عجیب حسش می کنم.... . . . = آدم هایی رو که دوست داری هیچ وقت آزار نده و ... و تا می تونی نگاهشون کن! -...
-
فرصتی نمانده ....
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1387 00:08
فرصتی نمانده پاهایم خسته است . باید رفت باید رها شد از حصار تنهایی و این جسارت مرده ... نمی دانم چگونه... چراها در مقابل دیدگانم ریلی به امتداد تمام زندگی ساخته اند... شبانه آرزوهایم را در ژرف ترین نقطه کابوس زده ام دفن می کنم .... و بابقچه خاکستری خاطراتم راهی شهر رویایی خیال می شوم و از جاده های پر از ابهام و تردیدی...
-
سکوت ...
یکشنبه 29 دیماه سال 1387 21:35
گوش هایت صدای مرا نمی شنیدند من فریاد می زدم این من بودم سکوت را فریاد زدم تو نمی شنیدی چون صدایم عاشقانه بود دیگر هیچ نمی گویم. سکوت .... ساعت هاست که درفکر توام توی این خلوت تاریک و خموش قلمی در دستم که به غمگینی من افسرده ست و من اینجا تنها به تو می اندیشم به تو که دورترین عشق و امیدی بر من به تو که حسرت یک دیدار...
-
اکنون شروع یک پایان است....
شنبه 28 دیماه سال 1387 15:15
امروز که باهات حرف زدم فهمیدم که دیگه ... نوشتنم برای نمردن است ، وگرنه روزهاست چتر خسته سکوت را هم بسته ام... اما بگذار بنویسم که تو به روی من می خندی و من به حرف های تو و روزهای از دست رفته! حالا خودت ببین چه فرقی است میان خنده ه ی ما... صبر کن ! چمدانت را نبند... کفش های سرنوشتت را به پا کن. من برایت پیاله ی آب در...
-
تک ستاره قلبم
شنبه 14 دیماه سال 1387 23:12
زندگی را با تو میخواهم ... خنده های دلنشین را بر لبان گرم تو می خواهم... جز تو هرگز با کسی از امید , امروز و فردا نخواهم گفت.... زندگی را با تو می خواهم... زندگی بی تو سراسر درد و اندوه است .... زندگی را با تو می خواهم ... زندگی را در کنار تو می خواهم .... با تو می خندم..... با تو می گریم..... اه.... ارزو دارم , روزی...
-
دلم میخواست تا ابد معلق می ماندم...
سهشنبه 10 دیماه سال 1387 01:33
دلم می خواست پرنده ای بود و روی درخت سبز پنجره ام می نشست یک روز سرد بارانی ، پیکر خیس و لرزانش را پناه می دادم دلم می خواست دفتر خاطراتم بود و تا آخر دنیا ورق داشت یک روز که غمم بود،حرفهای بی رنگ دلم در آن رنگ می گرفت دلم می خواست صندوقچه ی کوچکی گوشه ی اتاقم بود و من حجم سبز خیالم را در آن پنهان می کردم دلم می خواست...
-
دل من تنها ، تنها ، سخت می گیرد.....
دوشنبه 27 آبانماه سال 1387 12:59
هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظار فرداهای من قاصدک خوش خبرم روزهاست که نیامده و من درپشت پنجره تنهایی تو را می خوانم و خاطراتت را، خواهم ماند تنها در انتظار تو... چرا نوشتم در برگ ؛ تنهاییم را برایت، نمی دانم... روزی خواهی آمد، برای روز آمدنت مهربانم.... ... .. در چشمانم تنها یی ام را پنهان می کنم در دلم ، دلتنگی ام را...
-
دریغ....
دوشنبه 27 آبانماه سال 1387 12:53
باز هم سرگردانی چشمهایم بالهای سکوت و پرواز اتاقم در خلاء فراموشی و تنها به تو می اندیشم به سررسیدی خالی از روز های هفته هفته هایی تهی از شب و روز سیاه و سپید فردا هرگز نخواهد امد چنان که امدن امروز را حس نکردم راستی کجایی؟ لحظه هایم تو را میطلبند . . . . . . چه روزهای سنگینی ۵ سال از غروب ۵ سال از سکوت ۵ سال از وقتی...
-
تو...
دوشنبه 27 آبانماه سال 1387 12:27
تو عاشقانه ترین نام و جاودانه ترین یادی تو از تبار بهاری تو باز می گردی تو آن یگانه ترین رازی ای یگانه ترین تو جاودانه ترینی برای آنکه نمی داند برای آنکه نمی خواهد برای آنکه نمی داند و نمی خواهد تو بی نشانه ترین باش ای یگانه ترین .... ... من در جستجوی تشنگی تو ابر شدم و بر فراز تمام صحاری باریدم من در آرزوی آنکه تو...
-
شازده کوچولوی من
یکشنبه 26 آبانماه سال 1387 16:03
ای آسمانی ترین ستاره ی هستی ! با تو ... جرقه های عاشق شدن ، در آتشکده ی متروک قلبم شعله کشید !! و .. ترانه های عاشقانه ام با تو ... به حقیقت رسید !! و با تو ... و وجود گرم توست که میخواهم بمانم .. و تا همیشه و همیشه .. در کلبه ی عشقم میزبان نفسهای عاشقانه ات خواهم بود .. !!! . . . شـاید این صفحه همان پنجرهء رویایی است...
-
تک ستاره قلبم دوست دارم
یکشنبه 26 آبانماه سال 1387 15:21
.. در آن پر شور لحظه دل من با چه اصراری ترا خواست و من میدانم چرا خواست و می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرنده که نامش عمر و دنیاست اگر باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیباست . .. از عشق که می نویسم به یاد می آورم که هنوز تمام نشده ای! پس، در التهاب سطوح و اضطراب رنگها نقاشی ات می کنم پیش از آنکه نقشی جز تو در...
-
تک ستاره آسمون قلبم شازده کوچولوی مهربونم
دوشنبه 14 مردادماه سال 1387 17:32
با اینکه خیلی دلم گرفته ازت اما اونقدر دوست دارم که هنوز هم عاشقت بمونم با اینکه مطمئن بودم اگه که پیشم می موندی هر دومون خوشبخت میشدیم ........ امّا الان فقط باید تلاش کنم که بتونم دوریت رو راحت تر تحمل کنم دلم خیلی برات تنگ شده من دوست دارم کاش یه روزی بفهمی با تمام ذره ذره وجودم دوست داشتم خدایا !! واقعا ً نمیدونم...
-
آیا صدای خواهش مرا از این پایین می شنوی؟!
یکشنبه 6 مردادماه سال 1387 19:04
خدایا ! بیا پشت آن پنجره که وا می شود رو بسوی دلم بیا پرده ها را کناری بزن که نورت بتابد به روی دلم ... نمی دانم خواب هستم یا که بیدار... فقط میدانم بغضی سنگین در سینه ام راه خود را گم کرده گاه میشود که مخزن امیدم رو به اتمام می روم هر شب می بینم، دستهای التماسم را که در آتش قهر او می سوزد گاه می بینم... خدایی را که...
-
کاش
یکشنبه 6 مردادماه سال 1387 18:19
کاش چون پاییز بودم... کاش چون پاییز بودم... کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگهای آرزوهایم یکایک زرد می شد آفتاب دیدگانم سرد میشد آسمان سینه ام پردرد می شد ناگهان طوفان اندوهی بجانم چنگ می زد اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ میزد
-
خدا تنهاست و من هم ...
یکشنبه 6 مردادماه سال 1387 17:48
خدا تنهاست و من هم گاهی نوشتن چند خط ؛ ساده دشوار میشود .؛ به سادگی فراموش کردن مرگ لحظه در مقابل نگاه بی تفاوت آدمک های بی سر! شاید باور این سادگی ها سخت باشد ؛ سخت مثل من... سخت مثل سماجت باران بی پناه دل ها؛ که دیوانه وار در پی امان گاهی ساده می گردد و عاقبت جز آغوش باز پلک هایی از جنس شیشه پناهی نمی یابد ... و...
-
زندگی را بالا آوردم...
شنبه 18 خردادماه سال 1387 02:34
آسمان سیاه است شهر سیاه است اتاق سیاه است دل من سیاه است دنیا دور سرم میچرخد حال میفهمم که چرا بعضی با دود سیاه سیگارشان زندگی را بیرون میدهند ویا بعضی با تلخی قرص و لیوان آبی زندگی را فرو میبرند اما من امشب... زندگی را بالا آوردم... نه می توان رفت... نه می توان ماند... نه میتوان گریست و نه میتوان سکوت کرد خسته تر از...
-
بنام تنها امیدم
جمعه 17 خردادماه سال 1387 20:54
خدایا با من چه می کنی؟! مرا به کجا می بری؟! می دانم که تا حال جز خیر برایم نخواستی، می دانم مرا هیچ وقت تنها نمی گذاری، میدانم مرا غرق در نعمت کردی، همه اینها را می دانم و نا شکری را دوست ندارم اما گاهی دلگیر از همه به سوی تو می آیم تو خود می دانی که قدرتی ندارم و کسی را هم جز تو ندارم، تو پناه من باش گاهی همه چیز مرا...
-
دختری که با آرزوهایش دفن شد
جمعه 17 خردادماه سال 1387 19:36
شبی غمگین، شبی بارونی و سرد مرا در غربت فردا رها کرد دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد به من می گفت تنهایی غریب است ببین با غربتش با من چه ها کرد تمام هستیم بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد و او هرگز شکستم را نفهمید اگر چه تا ته دنیا صدا کرد ..... گاه می اندیشم،می توان سخت گریست می توان...
-
از همان آغاز
شنبه 11 خردادماه سال 1387 11:51
چقدر سخته منتظر کسی باشی که هیچ وقت فکر آمدن نیست . یک عمر در انتظاری تا بیابی آن را که درکت کند و تو را همان گونه که هستی بپذیرد. و عاقبت در می یابی که او از همان آغاز خودت بوده ای. این روزها که از همه سایه ها و آدمهای رنگی دلم به درد آمده تنها به پنجره ای که عطر آرامش تو را می پراکند چشم دوخته ام
-
می چکد سمفونی شب آرام ، روی دلتنگی خاموش غروب...
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 12:20
بس که دیوار دلم کوتاه است هرکه از کوچه تنهایی ما میگذرد به هوای هوسی هم که شده سرکی میکشد و میگذرد محکم روی شونم می زنی که چی بشه ؟ کم کم احساس می کنم با 360 ژول هم احیا نمیشم چه برسه به ضربه ی دست ! - این روزا چقدر ساکت شدم - دیگه از هیچ کس و هیچ چیز گله هم نمی کنم - - دلم می خواد یک صفحه ی موسیقی قدیمی رو بذارم تو...
-
سکوتی به معصومیت یک نت!
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1387 16:36
طناب ماه را می گیرم و بالا می روم چه کنم ستاره ای چشمک زن دلم را ربوده . با تمام توان آغاز مسیر می کنم. ماه به جسارتم حسادت می کند تاب نمی آورد و از آسمان سر می خورد.... چشمانم را به دیواره ی ابرها گره می زنم . دل ابر را می کشم تا نیوفتم ؛ نازک می شود و می بارد. خیس میشوم . احساس سرما می کنم. درمانده ام راه طولانی و...
-
چرا ...
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 20:35
نمی نویسم ..... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی حرف نمی زنم .... چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی نگاهت نمی کنم .... چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی صدایت نمی زنم .... زیرا اشک های من برای تو بی فایده است فقط می خندم .... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام اگه بدونی چقدر دلم برایت تنگ شده اگه...
-
احساس بانوی ماه
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1387 20:14
نا ممکن است که احساس خود را نسبت به تو با کلمات بیان کنم اینها سرشارترین احساساتی هستند که تاکنون داشته ام با این همه هنگامی که می خواهم این ها را به تو بگویم ویا بنویسم کلمات حتی نمی توانند ذره ای از عمق احساساتم را بین کنند گر چه نمی توانم جوهر این احساسات شگفت انگیز را بیان کنم می توانم بگویم ان گاه که با توام چه...
-
شازده کوچولوی من ...
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1387 20:02
دوستت دارم دوستت دارم بیشتر از معنای واقعی کلمه دوست داشتن! دوستت دارم چون تو ارزش دوست داشتن را داری! دوستت دارم چون تو نیز مرا دوست می داری! دوستت دارم همچو طلوع خورشید در سحر گاه عشق! دوستت دارم همچو تکه ابرهای سفیدی که در اوج آسمان آبی در حال عبورند! دوستت دارم چون تو رو میخواهم و تو نیز مرا میخواهی! دوستت دارم از...
-
تکرار ...
جمعه 16 فروردینماه سال 1387 01:35
چرا به یاد نمی آورم!؟ تو دیگری را دوست می داری من ترا دوست می دارم ومرا...دیگری شاید همگان از دوایر دنیا آمده ایم. تقسیم تبسم، تقسیم فانوس وترانه ، تقسیم عشق. چرا به یاد نمی آورم؟ مرا از به یاد آوردن چشم های تو ترسانده اند انگار نمی گذارند... دریغا دریای دور! این ساعت دیواری با آن آونگ هزار ساله اش نمی گذارد از خواب...
-
کاش تمام آرزوها ...
جمعه 3 اسفندماه سال 1386 19:21
کاش با من سخن می گفتی تا دیگر با خود سخن نگویم کاش دوستم داشتی تا با بودنت تنهایی را احساس نمی کردم کاش مرا می فهمیدی تا مجبور نباشم تمام غصه ها و دردهایم را به تنهایی بر دوش خسته ام بنویسم کاش فرداهای دیگر خبر آمدنت را بر تمامی وجودم بشویند کاش می شد که تمام رازهای نهفته دردلم را بازگویم افسوس که زبانم ازگفتن آن روی...