-
روزت مبارک
سهشنبه 3 خردادماه سال 1390 13:19
-
هیچوقت !
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 18:40
تو را آرزو نخواهم کرد هیچوقت! تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که خودت بیایی... با دل خود ، نه با آرزوی من...
-
شازده کوچولوی من...
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 15:44
عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی ... دوستت خواهم داشت بی آنکه بگویم ... درد دل خواهم گفت بی هیچ کلامی ... گوش خواهم داد بی هیچ سخنی ... در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی ... در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حرارتی !!!... این گونه شاید احساساتم نمیرد
-
از حال من نپرس
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 14:19
تا بودی گنجشک مستی را می ماندم که روز و شب عاشقانه میسرودم! یک پا شاعرک شده بودم برای خودم! از وقتی رفته ای نقاش شده ام روز و شب درد میکشم هر کجا هستی شاد باشی عزیز دیروزهایم بود و نبودت برکت بود برای دلکم! ببین چه هنرمندانه دلتنگی هایم را پشت خنده های بلند پنهان کرده ام! " من! " پ.ن: من رسماً تخته هام کم...
-
آدم برفی
شنبه 25 دیماه سال 1389 19:32
حرفهای دلم انگار برایت تکراری شده که به آنها گوش نمی سپاری زین پس قصه غصه تنهاییم را تنها به گوش آدم برفی خواهم خواند تا با آمدن بهار آب شود . . .
-
شازده کوچولوی من نباشی تو ...
شنبه 18 دیماه سال 1389 04:00
نباشی تو دنیا می خوام نباشه این روزگار روزگارش سیاشه دلم واسه کی جز خودت فدا شه نباشی تو دنیا می خوام نباشه عشق تو آبروی من داشتنت آرزوی من اسم قشنگت با یه بغض همیشه تو گلوی من جز تو کسی رو ندارم سر روی شونش بذارم خودت می دونی نازنین که من چقدر دوست دارم نباشی تو دنیا می خوام نباشه این روزگار روزگارش سیاشه دلم واسه کی...
-
افکارم ورم کرده اند...
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 08:21
احساساتم نــــم کشیده است ... انگار برای گفتن چیزی ندارد ... هر چه صدایـــش می کنم ساکــت است ... با هیـــچ کدام از این عابر ها کاری ندارد ... شاید مریـــض شده اند ... تو هیـــچ دکتری می شناسی؟ ... نه ...! اصـــلا بی خیال! این طوری بهتر است ... وقتی ساکـــت یک گوشه بنشیند و مزاحمتــی ایجاد نکند ... خیـــالم راحت تر...
-
می دانی چند بار ؟ ...
جمعه 23 مهرماه سال 1389 02:17
می دانی چند بار از فکر من گذشته ای ؟! فقط یک بار چون دیگر هر گز از خیالم نرفته ای !
-
خیالم...
جمعه 23 مهرماه سال 1389 02:14
خیالم ... گره خورده است ! چقدر ... هول می زنند رؤیاها ! انگار به عمرشان تو را ندیده اند !
-
اصل و ترجمه ترانه زیبای "دوستت دارم" از سلن دیون
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 00:48
Celine Dion - I Love You I must be crazy now Maybe I dream too much But when I think of you I long to feel your touch To whisper in your ear Words that are old as time Words only you would hear If only you were mine I wish I could go back to the very first day I saw you Should've made my move when you looked in my...
-
فردا از آن من است...
شنبه 12 تیرماه سال 1389 23:17
امشب دلخسته از ندیدنت به تنها همدم شبهای بی تو بودنم پناه آورده ام ، دیگر اینکه چرا شانه ای جز قامت قلم و نگاه دفترم برای گریستن نیافته ام، گناهش به گردن توست که هیچ وقت خدا، نگاهم را باور نکردی … گناه من تنها دل سپردن به دریای دل تو بود و تو تاوانش را خوب به چشمانم بخشیدی . چشم دوختن به جاده ای که مسافرش هیچ وقت خدا...
-
ازهمین نقطه، در پایان همین سطر.
جمعه 7 خردادماه سال 1389 02:23
گریه ها امانم را بریده اند. می خواهم حرف بزنم. دلم آنقدرگرفته است، که می خواهم به اندازه هزارقرن گریه کنم. می خواهم نباشم. حس می کنم جایی ازقلبم سوراخ شده است. خسته ازتو نیستم . خسته ازهیچ کسی نیستم. خسته از دوستی ها و دشمنی ها نیستم. خسته ازاین همه دوری هستم. فاصله آدمها نسبت بهم آنقدرزیاد شده است، که گویی کسی، کسی...
-
شازده کوچولوی من ...
جمعه 17 اردیبهشتماه سال 1389 18:47
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست!
-
روزهایم پر از تردید شده ...
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 02:22
کازانتزا کیس می گوید : قلم و رنگ در اختیار شماست بهشت را نقاشی کنید و بعد٬ وارد آن شوید! یکدفعه احساس کردم که در شرف انفجارم! یک انفجار روحی و در نهایت جسمی! می گفت تو شدیدا درگیر گذشته ی تلخت هستی گذشته ی تنهایی هایت که زندگی حال تو را احاطه کرده می گفت شخصیت بسیار جالبی داری ! می گفت هم من وهم خودت هر دو کمک می...
-
آ نجا که ....
یکشنبه 22 فروردینماه سال 1389 01:30
آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد ... زندگی به رنج کشیدنش می ارزد!
-
قلب و قلم ...
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1389 02:56
نمیدونم چه رازی هست بین قلب و قلم از وقتی قلبــــــــــــم خشکید، قلمــــــــــم دیگر ننوشت! . . . * در نبودنــــم... در نبودنت... برای دیدنم چشمهایت را ببند! قلب ِ من تنها با سرانگشتانِ احساست ، دیده می شود...!
-
چاه تنهایی...
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1389 01:27
مرا دیوانه نامیدند... به جرم دلدادگیهایم٬ به حکم سادگیهایم٬ مرا نشان یکدیگر دادند و خندیدند!!! مرا بیمار دانستند... برای صداقت در حمایتهایم٬ نجابت در رفاقتهایم٬ نسخه تزویر را برایم تجویز کردند!!! مرا کُشتند و با دست خود برایم چالهای کندند... به عمق زخمهایم٬ به طول خستگیهایم٬ منِ بیمارِ دیوانه٬ نمیخواهم رهایی...
-
من جایی ندارم ...
جمعه 23 بهمنماه سال 1388 22:46
خدایا اغوشت را باز کن من جایی ندارم...
-
نوشتن کار آسانی نیست ...
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1388 21:22
اگر بانی خیر نبوده باشد (هم) باعث برکتی بیکران است ! از تبعات حضورش همیشه کاغذ و قلم همراه من است و همیشه که نه ، اکثر اوقات در حال نوشتن هستم . یک دفترچه کوچک و ... (!) برای نوشتن هر آنچه از دلم می نویسم . دیروز چشمم به یکی از نوشته های پراکنده دفتر چه ام افتاد . آنقدر برایم غریب و دلنشین بود که تصمیم گرفتم همین...
-
تلخی این اعتراف چه سوزاننده است...
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 23:59
غریب است دوست داشتن و عجیب تر از آن دوست داشته شدن... وقتی می دانیم کسی با دل و جان دوستمان دارد و نفس ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده به بازیش می گیریم و هر چه او عاشق تر, ما سرخوش تر هر چه او دل نازک تر, ما بی رحم تر تقصیر از ما نیست تمامی قصه های عاشقانه اینگونه به گوشمان خوانده شده ... . . . جهان پر...
-
بغض بی صدای ماه
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 18:32
نمی خواهم چیزی بگویم شکایتی کنم نمی خواهم با چشمانی خیس آغوش دوستی را جستجو کنم تنها می خواهم دمی... سر بر شانه ای بگذارم و لختی احساس آسودگی کنم نمی خواهم چیزی بشنوم نوازشی بپذیرم تنها دمی بر شانه ای... . . . در حضور دیگران می گویم تو محبوب من نیستی و در ژرفای وجودم می دانم چه دروغی گفته ام می گویم میان ما چیزی نبوده...
-
درازگوش
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 22:50
وقتی تصمیم میگیرم خر باشم! خودمو بزنم به کوچه علی چپ، نگاه نکنم به واقعیت روبروم همآنطور که هست بلکه آن چه خودم دلم میخواد رو در ذهنم تصویر سازی کنم و به واقعیت تعمیم بدم وقتی نمیخوام باور کنم که این نیست آن چه که منتظرش بودی یا لازم داری یا .... و نمیخوام صبر کنم و تلاش کنم برای خواسته ام و میخوام زرنگی کنم و میونبر...
-
خدایا
یکشنبه 6 دیماه سال 1388 14:16
بیا تا برایت بگویم چه می کشد آنکه غریب است در ازدحام آشنا در ازدحام بی کسی فریاد زنم خدایا جانم بر لب آمد از اینهمه ملامت اما .... سکوت من دوباره در ازدحام بی کسی باشد حدیث دیگری. امروز سر مزار بین اون همه آدمهای به ظاهر یکرنگ تنها تر از روزهای گذشته بودم
-
عاشق بی معشوق
شنبه 5 دیماه سال 1388 17:44
هر آمدنی را رفتنی است و لی دلبستگی ها و عواطف، پیوندهای استواری بوجود می آورند که جدایی را سخت می کند. از دست دادن پدرو مادر، غمی نیست که بشود با کلمه و نوشته آنرا بیان کرد . . . سخته ولی حقیقته همه ما همان راه را خواهیم رفت . . . آنها زودتر شتافتند . . . چند روزی معاف از نوشتن . . . . . مادرم قصه مرگ تو را ناگه شنیدن...
-
لذت تنهایی
شنبه 5 دیماه سال 1388 01:23
دلم گرفته ، یک آشنایی مقدس مرا یاد خودم انداخته . حال می توانم بگویم که از تنهایی خود لذت می برم . هم اکنون به یکی از بزرگ ترین نیازها و نزدیک ترین تجربیات خود رسیده ام . «معجزه» درست زمانی رخ می دهد که انتظارش را نداری . «معجزه» یعنی لطف الهی در زمانی که صلاح بداند . معجزه یعنی یک اتفاق خدایی . و مهم تر از این ها این...
-
شازده کوچولوی من باورم کن ...
جمعه 4 دیماه سال 1388 22:23
چشم هایم زشکوفایی عشق تو فقط می خواند کاش می دانستی عشق من معجزه نیست عشق من رنگ حقیقت دارد اشک هایم به تمنای نگاه تو فقط می بارد کاش می دانستی دختری هست که احساس تو را می فهمد دختری از تب عشق تو دلش می گیرد دختری از غمت امشب به خدا می میرد کاش می دانستی تو فقط مال منی تو فقط مال همین قلب پر از احساس منی شب من با تو...
-
تقدیم به آنهایی که امشب را با تنهایی می گذرانند
دوشنبه 30 آذرماه سال 1388 00:20
در اثبات بلندتر بودن این شب چشم بر ثانیه ها داشتم. آخرین روز پائیز به پایان رسید و درک نکردم. در آخرین لحظه ی شب و به هنگام طلوع، جای شوق یقین باز فهمیدم بلندترین شب زندگی ام در این سال نیز گذشت و باز حسرت ثانیه ها ... یلدا و آغاز سال نوی میترایی و "عید نود روز" بر شما مبارک باد . امشب شب یلداست . پاییز با...
-
دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
شنبه 28 آذرماه سال 1388 23:54
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده ی خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می...
-
من به تومی اندیشم ..
شنبه 28 آذرماه سال 1388 00:17
نتوانستم کنار بیام با غم رفتن تو ... گاهی از ته دل صدایت میزنم که باشی , و گاهی برایت مینویسم , گاه احساس انقدر کوچک می شود که , دل به دل نوشتن نمی دهد . اینجا تنها جایست که مینویسم ... شاید که بخوانی ... نمیدانم ... وای پس از این همه سال.... که درد هجرانت هنوز دلم را می آزارد خسته ام به تمامی روزهای زندگی به تمامی...
-
در غربت مزار خودم...
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 22:27
در غربت مزار خودم گریه ام گرفت از زخم ریشه دار خودم گریه ام گرفت وقتی که پرده پرده دلم را نواختم از ناله ی سه تار خودم گریه ام گرفت پاییز می خزد و تو لبخند می زنی اما من از بهار خودم گریه ام گرفت یک تکه آفتاب برایم بیاورید از آسمان تار خودم گریه ام گرفت