-
پرنده بیبال هم میپرد!
دوشنبه 16 آذرماه سال 1388 23:49
این روزها مثل بادی پریشان احوال، از روی خاطرات ترک خورده میگذرم و نمیدانم در کدام سوی کویر است که هنوز سرگردانم صدایم را کسی نمیشنود و شبها مهتاب است که در تنهایی برایم لالایی میخواند این روزها سرم پر از ابهام است احساسم شده است یک علامت سوال بزرگ عقلم علامت تعجب زبانم سه نقطه ... و دلم در پرانتز حریمش، حرمتش را...
-
من خودم را می خواهم....
شنبه 7 آذرماه سال 1388 20:54
دلم عجیب گرفته! چشم هایم یک دل سیر گریه می خواهند دلم سکوت و نگاه می خواهد دلم نسبت به آدم ها بی تفاوت تر از قبل شده و تنها یی و نفرت می خواهد دلم دروغ های زیبا می خواهد دلم مهربانی و نوازش نمی خواهد دلم آرزو ها را نمی خواهد دلم فرصتی نمی خواهد... من می ترسم.... من دلم را دیگر نمی خواهم..... من واقعیت ها را می...
-
بدون شرح ...!
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1388 23:45
-
کاری به کار عشق ندارم !
یکشنبه 19 مهرماه سال 1388 00:15
.. نه ! کاری به کار عشق ندارم ! من هیچ چیز و هیچ کسی را دیگر در این زمانه دوست ندارم انگار ... این روزگار چشم ندارد من و تو را یک روز خوشحال و بی ملال ببیند زیرا ... هر چیز و هر کسی را که دوستر بداری حتی اگر که یک نخ سیگار یا زهرمار باشد از تو دریغ می کند ... پس من با همه وجودم خود را زدم به مردن تا روزگار ، دیگر کاری...
-
شازده کوچولوی من ! بی تو من ....
جمعه 20 شهریورماه سال 1388 23:51
چشم هایم زشکوفایی عشق تو فقط می خواند کاش می دانستی عشق من معجزه نیست عشق من رنگ حقیقت دارد اشک هایم به تمنای نگاه تو فقط می بارد کاش می دانستی دختری هست که احساس تو را می فهمد دختری از تب عشق تو دلش می گیرد دختری از غمت امشب به خدا می میرد کاش می دانستی تو فقط مال منی تو فقط مال همین قلب پر از احساس منی شب من با تو...
-
خداحافظ برای همیشه...
جمعه 20 شهریورماه سال 1388 23:14
یه روز بهم گفت: «میخوام باهات دوست باشم؛آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام» بهش لبخند زدم و گفتم: «آره میدونم. فکر خوبیه. من هم خیلی تنهام » یه روز دیگه بهم گفت: «میخوام تا ابد باهات بمونم؛ آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام » بهش لبخند زدم و گفتم: «آره میدونم. فکر خوبیه. من هم خیلی تنهام » یه روز دیگه گفت: «میخوام...
-
بی تو ...
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1388 08:49
بی تو ترک برداشتم و به هر بهانه ای دلم می شکند گاهی گم میشوم پشت پنجره ها و سکوتم رابغض می کنم تا نشنود . . . صدای شکستنم را ...
-
من و دل
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 22:51
التماس چشمایم را دیدی و بی تفاوت گذشتی زمانی که میرفتی ... دستهایم را مانعی کردم برای نرفتنت ولی تو ... مغرورانه پا روی احساس دستهایم نهادی و گذشتی ... تو رفتی و من همیشه از خودم می پرسم که آیا او التماسم را ندید و گذشت ... و یا اگر دید! ... پس خدای من چرا ؟... چرا من به التماس افتادمش ... ازآن روز به بعد من و دل عهد...
-
عمیق ترین درد
یکشنبه 25 مردادماه سال 1388 00:48
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی. عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است. عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ، بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده. عمیق ترین...
-
بی تو من زنده نمانم !!!
دوشنبه 19 مردادماه سال 1388 13:37
بی تو طوفان زده دشت جنونم صید افتاده به خونم تو چه سان میگذری غافل از اندوه درونم بی من از کوچه گذر کردی و رفتی بی من از شهر سفر کردی و رفتی قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم تو ندیدی / نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی چو در خانه ببستم دگر از پای نشستم گویا زلزله آمد گویا خانه فرو...
-
برای تو !!!
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1388 23:52
آواز مهربانی تو با من در کوچه باغهای محبت مثل شکوفه های سپید سیب ایثار سادگی است افسوس چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس می کند؟ حمید مصدق
-
بی تو من در همه شهر غریبم...
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1388 10:26
دوستت دارم دوستت دارم بیش تر از معنای واقعی کلمه دوست داشتن! دوستت دارم چون تو ارزش دوست داشتن را داری! دوستت دارم چون تو نیز مرا دوست می داری! دوستت دارم همچو طلوع خورشید در سحر گاه عشق! دوستت دارم همچو تکه ابرهای سفیدی که در اوج آسمان آبی در حال عبورند! دوستت دارم چون تو رو میخواهم ! دوستت دارم از تمام وجودم، با...
-
باید زار گریست !!!
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1388 10:08
باید گریست بر این بخت سیاه باید گریست بر این روزگار تباه باید زار گریست لب ها خشکیده اند بس که برای بوسه غنچه نزده اند آغوشم یخ کرده است بس که گرمای آغوش او را به خود ندیده است ذوقی دیگر نمانده، بس که صرف شکوه اش کردم شوری دیگر نمانده بس که ناله کردم نایی دیگر برای فریاد نمانده دل را از سینه به در آورده ام و طعمه کرده...
-
باید فراموشت کنم
یکشنبه 4 مردادماه سال 1388 09:13
باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم من می توانم !می شود! آرام تلقین می کنم حالم ،نه،اصلا خوب نیست تا بعد،بهتر می شود فکری برای این دل آرام غمگین می کنم من میپذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین خود را برای درک این ،صد بار تحسین می کنم کم کم زیادم می روی این روزگار و رسم اوست! این جمله را با تلخی اش ،صد بار تمرین می کنم
-
الهی گاهی نگاهی.....
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1388 23:28
من هرگز نخواستم از عشق افسانه ای بیافرینم٬ باور کن! من می خواستم با دوست داشتن زندگی کنم کودکانه و ساده و روستایی من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم آن لحظه یی که خاکستریِ گذرایِ زمین در میان موج جوشانِ مه٬ رطوبتی سحرگاهی داشت. من از دوست داشتن تنها یک لیوان آب خنک در گرمای تابستان می خواستم و شاید ما برای...
-
جنینی که از پزشک تشکر کرد. ..
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1388 22:34
شاید شما با این عکس آشنا باشید . این عکس در ۱۹ آگوست سال ۱۹۹۹ توسط مایکل کلنسى عکاس مجله یو.اس تودی گرفته شده است . جنینی که در این عکس دست جراح را در دست خود گرفته جنینی است که دچار بیماری مادرزادی اسپاینا بیفیدا ( spina bifida ) (بیرون زدگی نخاع به علت بستهنشدن کانال نخاعی ) بوده است . در صورتی که حاملگی و رشد جنین...
-
همه وجودم ...
جمعه 29 خردادماه سال 1388 01:54
دلتنگم و تنها... کاش پاره ابری میشد دلم و مهربانی می بارید و نگاهم را با نگاهش آشتی می داد آه که دوستت دارم چه کلام کاملی ست و من دلم چقدر تنگ دوست داشتنه
-
زندگی رویا نیست...
یکشنبه 24 خردادماه سال 1388 22:07
همه چیز با یک نگاه یا لبخند کش دار شروع می شود گپی به ظاهر ساده و دوستانه ... از نقاط مشترک و علایق یکسان از گروه خونی گرفته تا ماه تولد و تیپ مورد پسند! کم کم دردلها باز می شود برای هم دل می سوزانند و گهگاهی هم به هم افتخار می کنند! بعد مدتی که خلا های روحی عاطفی شان از شیرینی کاذب پر می شود ! کمی صمیمی می شوند!ـ فقط...
-
تلخی ذهن مرا....
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1388 21:47
دور یک میز شیشه ای در فضایی خارج از تصورات گذشته ام کمی تا قسمتی پر هیاهو پر از انسان های خالی و به ظاهر عاشق که نگاهشان به هر گوشه ی ممنوعی ممکن است نفوذ کند! می نشینیم - به زاویه ای حدود ۹۰ درجه نسبت به تو ! درست به مانند دو ضلع از یک مثلث قائم الزاویه! از یک زاویه مشترک ماهرانه سکوتمان را میان خط های صاف و متقاطع...
-
قشنگ ترین خاطره هام با تو و از تو گفتنه
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1388 00:10
تو با منی هرجا برم مهر تو بند جونمه عشقت نمیره از سرم تو پوست و استخونمه یکدم اگه نبینمت یه دنیا دلتنگت میشم نگاه دریایی تو آبیه روی آتیشم واست دلم واست تنم , واست تمام زندگیم از تو دوباره من شدم با تو تموم شد خستگیم نم نم بارون چشام گواه عشق پاکمه همنفس قسمت من دوست دارم یه عالمه قشنگ ترین خاطره هام با تو و از تو...
-
هنوز نمی داند ...
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1388 22:24
می دانم روزی با تن خسته و خیس سوار بر قطرات درشت باران بر ناودان های چشمم فرود می آیی و من تو را در انبوه مژگانم میزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم را با خیالی آسوده برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس نکنم ٬ ای همصدای بی صدا ترین فریادهایم حتی وقتی سکوت تنها حرفی ست که برای گفتن دارم! عجیبه هنوز هم قادر به گرفتن...
-
هفت حیوان عجیب دنیا
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1388 22:34
آلپاکا آلپاکا گونه اهلی شده گونه شترهای جنوب آمریکا است که از گونه وحشی آلپاکاها گرفته شده است. ظاهر این حیوان مانند گوسفند است البته با رنگهایی متنوع و گردنی بلندتر، در حالیکه گوسفندها تنها در رنگ سفید پرورش داده می شوند . آلپاکاها به صورت گله ای نگهداری می شوند و در طول سال در ارتفاعات کوههای آند، پروی جنوبی،...
-
با ید تو رو پیدا کنم
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 19:42
شاید هنوزم دیر نیست تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست با اینکه بی تاب منی بازم من رو خط می زنی باید تو رو پیدا کنم تو با من و دور از منی کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه دلگیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور وقتی به من فکر می کنی حس می کنم از راه دور آخر یه شب این...
-
رهایی شازده کوچولوی من ...
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 20:47
من او را رها کردم وچقدر سخت است که عزیزترینت را رها کنی ! آن قدر او را دوست دارم که او را رها می خواهم رها از تمامی بندهاو زنجیرها! هرچند او هیچگاه در بند من گرفتار نبود و هیچگاه به خاطرهمیشه بودن با او برای او بندی نساختم....
-
لب خاموش !..
جمعه 21 فروردینماه سال 1388 15:15
چقدر سخته که تمام روز رو منتظرشب باشی که دوباره زل بزنی به صفحه ی مانیتور و فقط نگاهت به آی دی یه نفر باشه و همش دعا کنی که روشن بشه با اینکه از قبل میدونی امشب مثل تموم شب های گذشته فقط باید چشم های خواب رفته ی آدمک ای دیشو ببینی و درد دلهاتو براش اف بذاری به این امید که شاید اومد و خوند و جوابتو داد . جواب هایی که...
-
خارج از گود...
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1388 23:26
نیت میکنم ... همیشه دوست نداشتن ها خیانت محسوب نمی شود گاهی دوست داشتن ها نیز بدترین خیانت به حساب می آید... ( نتیجه گیری خودم ! است) ساعت ۰۰:۰۰( صفر!) سرم از التهاب این اندیشه های زرد در شرف انفجار است نیمه شب ٬ بعد از پایان یک روز سخت روبروی آیینه می ایستم و سعی می کنم لبخندی تصنعی که آخرش به گریه های تصلی بخش ختم...
-
همین جوری....
شنبه 15 فروردینماه سال 1388 23:24
چقدر دشوار است مجبور به پاسخ دادن به سوالی باشی که جوابش را نمی دانی! همین جوری : دلم می خواهد تمام موهایم را با تیغ ٬از ته بزنم ! ۵ روز پیش به آن پسر بچه ی تخس که از سر تنبیه٬ سرش مثل آیینه شده بود حسودی کردم!! . . . دیر است دیر برای عاشق شدن برای تو برای من که جز نگاه تو دیگر هیچ ندارم تا به اتاق بیاویزم چه زود عاشق...
-
ساکت ! هیچی نگو ...
جمعه 14 فروردینماه سال 1388 04:18
ساکت ! هیچی نگو فقط من می خوام حرف بزنم بدون ترس از نشنیدنت بدون هیچ گریه ای اما بغض گلو رو نمیشه کاریش کرد این هوای لعنتی هم ابری نیست اما دل من ابریه ابریه یه لحظه احساس کردم الان نمی تونم بنویسم ولی نه باید بنویسم نوشتن آرومم می کنه .اینبار می خوام انقدر آروم بشم که.. تو می دونی اسم این چیزی که دارم مینویسم چیه؟...
-
بذار باور کنم ...
جمعه 14 فروردینماه سال 1388 03:47
در این هوای سحر گاهی دلم هوای یه دوست کرده، یه دوست که بشه با اون حرف زد، تو چشاش نگاه کرد و برای پریدن ازش اجازه نگرفت، یه دوست که بتونه چشمای منو باز کنه و نگاه منو نسبت به هر چیزی که می بینم بالاوبالاتر ببره، یه دوست که جرات کنه در اوج با من ملاقات کنه، دور از هر تردید و ترسی..... این روزا اگه با چشم دل به اطرافت...
-
الهی گاهی نگاهی.....
جمعه 14 فروردینماه سال 1388 01:09
چقدر تایپ کردن با کیبورد برام سخت شده اما مثل همیشه باید بنویسم تا کم کم آروم بشم دیشب شب بدی بود برای اولین بار بعد از مدت ها دوباره از تاریکی و تنهایی ترسیدم تا صبح چراغ های خونه رو روشن گذاشته بودم نمی دونم چه مرگم شده بود ... من چند ساله که بی تو در این شهرغریبم هیچ وقت هم تنهایی اونقدر ها در موندم نکرده بود...