-
تو چه میدانی ؟
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 14:50
تـو چـه میدانی؟ از حال روز کسی که دیگــر هیــچ نـِگاهی دلش را نمیلرزاند ...
-
خـــــــــدایا حواســـــت هســــــــت؟
شنبه 6 آبانماه سال 1391 15:44
خـــــــــدایا حواســـــت هســــــــت؟ صدای هـــق هق گریه هام از هـــــمون گلویی میاد که تو از رگـــــش به من نـــــزدیک تری"
-
سهم ما ...
شنبه 6 آبانماه سال 1391 13:00
انگـــار آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم همین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ .. دسـتـــانـتـــ را ، در بـرابــرم مـشـتـــ مـیـکـنـــے . . . مـیـپــرســـے : گـــل یـــا پــــوچ ؟ در دلــــم مـــے گـــویـــم : فقــط دسـتــانــتــــ می گویند دل به دل راه دارد ... پس چــــــــــــرا ؟ چـــــــــــــرا...
-
نگاه عاشقت کافی است...
شنبه 6 آبانماه سال 1391 12:54
در آغوشم بگیر این بار بی پروا تر از قبل نگهدارم میان مرز دستانت و کاری کن که آرامش بگیرد جان بی تابم و بگو که مال من هستی و بگذار از وجودت کام جویم ٫ جان بگیرم کنارم باش تا فردا و فرداها مرا از کل این دنیا فقط چشمان تو کافی است مرا از کل این دنیا نگاه عاشقت کافی است
-
زن جنس عجیبیست...
شنبه 6 آبانماه سال 1391 11:47
زن جنس عجیبیست چشم هایش را که می بنـــــدی ؛ دید دلــــش بیشتر میشود ! دلش را که میشــــکنی ؛ بـــــاران لطافت ...از چشم هایش سرازیــــــر، انگـــــار درست شده تا روی عشــــق را کــــــم کند...
-
حسی که به آن شک ندارم ...
شنبه 6 آبانماه سال 1391 09:29
میخواهمت تا ابد ، این احساسم همیشه در دلت بماند! نیامده ام که بی وفا باشم ، آمده ام که با تمام وجودم عاشقت باشم همانگونه که اینک دیوانه ات هستم ، مثل این است که عمریست گرفتار تو هستم می مانی و شبها پر ستاره میشود ، می آیی و زندگی ام از این رو به آن رو میشود میدانی که هیچکس مثل من اینگونه عاشقت نمیشود، میدانی که هیچکس...
-
دلم گرفته ...
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 10:37
-
دیگه تمومه ...
یکشنبه 30 مهرماه سال 1391 09:22
خیلى مواظب باش ! اگه باشنیدن صداش دلت لرزید . . . اگه از بدی هاش فرار نکردی و موندی دیگه تمومه! اون شده همه ی دنیـــــــــــــــــــات . . .
-
چه کسی می خواهد ؟
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 12:07
لباس هایم که تنگ میشد می بخشیدم به این و آن … ولی دل تنگم را ، حالا چه کسی می خواهد ؟
-
بی تابتم ...
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 10:15
به آسمان که نگاه می کنم... دلم آرام می شود...که تو هم زیر همین سقفی...
-
تنهایی...
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 08:15
-
روز من
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 00:11
-
تا آخر دنیا...
شنبه 14 مردادماه سال 1391 14:17
می بینـــی میـــان ایـــن واژه هـــا چگونه با تو زیسته ام ؟ کـــاش می آمـــدی ایـــن زندگـــی کاغـــذی را مچـــاله می کـــردی دستـــم را می گـــرفتـــی مـــرا در آغـــوشت می فشـــردی تــــــــــــو چــشـــم هـــایت را می بستـــی مـــن پیشـــانیت را می بـــوسیـــدم می رفتـــیم تا آخـــر دنیـــا حـــرف می زدیـــم
-
زن است دیگر...
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1391 14:24
زن است دیگر .... گاهی دلش می خواهد بهانه های الکی بگیرد .... به هوای آغوش تو ..... شانه های تو ..... که بعد ... آروم .... خیلی آروم .... در گوشش بگی ببین من عاشــــــ قـــــ تـــــ م ..... . . . وقتی دست زنی را عاشقانه میگیری تازه میفهمی مرد بودن را باید میانِ دستانِ ظریف زن احساس کرد. مرد که باشی وقتی سرت را روی سینه...
-
با هم ...
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1391 10:52
آدمهــایی که ایـن جملـــه رو می شنـوטּ خوشبخت تــریـטּ آدمــها هستنـــد: "عیب ندآره بآ هم دُرستش می کُنیم "
-
دل لعنتی ...
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 23:30
تــَقــریــباً هــَمــه رو مــُتــِقــآعــِد کــردَم کــه فــَرآمــوشــِت کــَردَم حــآلــآ فــقــَط مــونــده ایــن / دِل / لــعــنــَتــی... گاهی سکوت علامت رضایت نیست شاید کسی دارد خفه میشود پشت سنگینی بغض...
-
آنچه را که اســـمش را غــرور گذاشته ام ...
سهشنبه 3 مردادماه سال 1391 22:23
محـــکم تر از آنم که برای تنــها نــبودنم ، آنچه را که اســـمش را غــرور گذاشته ام ، برایت بــه زمیـــن بکوبــم .... احـســاس من قیمتــی داشــت ، که تو برای پرداخــت آن فقیــــر بودی..
-
بن بست ...
سهشنبه 3 مردادماه سال 1391 10:31
میـدونی بن بست ِ زنـدگی کـجـاست ؟ جــایــی کـه ...نـه حـــق ِ خــواسـتن داری ! نـه تــوانــایـی ِ فـــرامــوش کـــردن ....! بیا و برایم بنویس ... هرگز فراموش نشدن چه حالی دارد !
-
ماه من
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 11:24
"من" هر شب به زیبایی آسمانی می اندیشم که ماهش "تو" هستی!
-
وقت ملاقات تو !
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 10:30
زودتــــــــر از من شــــــــال و کلاه می کند بیقـــــــــرارِ قرارِ دیــــــــدارِ تو می شــــود دستــــــــــ و پایش را گم می کند... دختـــــــــــرک عجولی ستـــــــ دل بی تابـــــــــــ من وقتــــــــــ ملاقاتــــــــــــــــ تو!
-
خـیـلـی سـریـع بـه انـتـهـایـش نـزدیـک مـی شـود . . .
جمعه 30 تیرماه سال 1391 18:36
گـاه دلـتـنـگـی آدم را خـفـه مـی کـنـد زیـر پـتـویـی کـه انـتـهـا نـدارد اشـک هـایـش . . خـرسِ کـوچـکِ کـودکـی هـایــش را در آغـوش مـی گـیـرد ؛ سـعـی مـی کـنـد اشـک بـریـزد تـا شـایـد آرام شـود . . بـعـد هـم صـورتـش را پـشـت عیـنـک دودی پـنـهـان مـی کـنـد و بـاز لـبـخـنـد مـی زنـد . . گـاه دنـیـایِ آدم خـیـلـی سـریـع...
-
قبل از هر خداحافظ...
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 18:20
"اسطـ ــ ــ ـــوره" شــدن ، یـعـنی در عــین رفـتن ، بمانــــــــی ! گاهـــی بـه خاطـــ ــ ــ ــ ـــرش مانــدن را "تحــمل" کـــــــــن . . . "رفـــــــتن" از دســ ــ ــ ــ ـــت هــــــــــمه بـر مــــــــــــی آیـد . . . و قـبـل از هـر "خـداحـافـظ" خـوب فـکـر کـن هـمـیـشـه راه...
-
نگران نباش
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 16:07
نگران نباش ... حال دلم خوب است ... نه از شیطنت های کودکانه اش خبری ست نه از شیون های مداومش ... آرام گوشه ای نشسته و رویاهایش را به خاک می سپارد ... صَف مے کشــند دلتنگے هاے مَن ... چو دانه هاے تسبیــح ِ به نَخ کشیــده شُده چقــَدر بگـردانَمْ دانــه ها را تا تـــو بیایے ؟!
-
باید باور کنم تـَنهــــــایـَم ...!
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 11:28
این روزها که می گذرد، یک ترانه تلخ، قصه ی تنهایی های مرا می سراید! سمفونی گوش خراشی است!! روزهاست پنبه دگر فایده ندارد . . . باید باور کنم تـَنهــــــایـَم ...!
-
اینجا زمین است ...
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 09:12
این روزها من خدای سکوت شده ام خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود... اینجا زمین است اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است اینجا گم که میشوی بجای اینکه دنبالت بگردنن فراموشت میکنند......... جا می گذارم و می روم همه ی لحظه ها را مرا به لحظه های بی تو نیازی نیست!!!
-
امروز...
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 12:11
امروز دلم واسه داشتنت پَر که نه ، پَر پَر مے زنه واسه بودنت و بغل کردنت ! اینکه سَرم رو بذارم روے شونه ات و دستات رو فرو کنے لاے موهام و بگے: مالِ خودمے ... ! ♥ بعد ببینے که چه جورے با همین دو سه حرف تو آروم مے شم امروز دلم خیلے امنیت تو رو مے خواست ! خیلے ...! وقتی زنی عاشق میشود , دست خودش نیست .. با صدای آرام صحبت...
-
مدتهاست ...
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 00:31
مدتـــهاســـت دلـــم شـــروعــی تـــازه میخــــــواهــد تــو بیـــــــا مــــــرا دوبـــــاره آغـــــــاز کـــن… چه خوشبختم من.... که دستانم..... بوی تو می دهد هنوز…!!
-
نگار...
شنبه 24 تیرماه سال 1391 23:20
روزی نه چندان دورِ دور، او هم نگاری بوده است... بین خودمان باشد، تو مخاطب هزار واژهای که در من جریان دارد، و مفهوم همهی نفسهایی که در سینهام میرود و میآید، و اصلا چیزی بیشتر از دوست داشتن هست اینجا که به نقطه ختم نمیشود . . . چقدر اینو دوس دارم: یا تو یا هیچ کس دیگه...
-
نمی خوام
شنبه 24 تیرماه سال 1391 16:10
نمـــی خواهَمـ ـــ عـــاشقـ ـــانه هــایَــم مال ِ دیگـــری بــاشَد ... وقتـــی قَلبــمـ ــــ بی تــآبــــ ِ تـوستــــ ـــــ !
-
دلتنگی
شنبه 24 تیرماه سال 1391 11:11
هستند کسانی که از شدت دلتنگی به کما رفته اند ... حرف نمیزنند ... راه می روند ... نفس میکشند ... ولی چیزی حس نمیکنند ! فقط فکر میکنند و فکر میکنند و فکر میکنند ...! تو هرگز... دیوانگی شبهای مرا نمیبینی... که از نبودنهایت چگونه به زنجیر غربت بسته شده ام، نمی دانی... تمام نبودنهایت را هر شب در این اطاق دم کرده چگونه با...