مراقب عشق باشید

 

عشق، تن به فراموشی نمی سپارد

مگر یک بار برای همیشه !

جام بلور، فقط یک بار می شکند،

می توان شکسته اش را

تکه هایش را نگه داشت اما ....

شکسته های جام، آن تکه های تیز و برنده

دیگر جام نیست !

احتیاط باید کرد.

همه چیز کهنه می شود و اگر کمی کوتاهی کنیم

عشق نیز ....

بهانه ها جای حس عاشقانه را " خوب " می گیرند !!!  

وای .... خدا کند که چنین نباشد !!

 shadmehr_group@yahoo.com 

 

 

 

رویای من

 

Click Here For Get More E-mail @ Sare2008 Group

کبوتر سفیدی ،روی شاخه درخت جنگلی،بی جفت نشسته بود .

 وگریه می کردو مرا با نغمه ای حزین صدا می کرد.

 به من گفت: ای عاشق بی قرار!

به پیغام من گوش بسپار!

برتری از آن کسی است که از دیگران پیشی بگیرد.

پیش از آن که او را بخوانند،پاسخ دهد.

 قبل از آن که بپرسند.پیش از آن که بگیرند،

ببخشد. پیش از آن که زندگی کند،بمیرد.

پیش از آن که بمیرد، بماند.

کبوتر سفید به من گفت:به قلبت اعتماد کن.

ندای دلت را بشنو!

 وبه آن آوا وفا دار بمان،

که بخشش خدا با وفا داران است.

هنوز با رویای تو بیدارم.

با یاد تو روحم را نوازش می کنم.

هر لحظه از جانب دوست پیغامی می رسد واین دل بی تاب را با خود می برد.

گویی چشمی درگوشه ای به انتظار من است وخلوتی با یاد تو روشن!

به دلم اقتدا می کنم ومی پرسم،

پیشی گیرندگان چه کسانی هستند.

ومن چگونه می توانم آن چه را که پیش نیامده از پیش بدانم.

گذشتگان راه خود رفته اند ونیامدگان،راه خود خواهند رفت.

در مسیر سرنوشت،من وتو یک مسافریم،

در طول راه چه چیزهایی می بینیم.افرادی که در حال عبورند!

 مناظرمتفاوت،کوه ،درخت،دریا،بیابان!

 در این مسیرگاه به موانعی بر می خوریم،گاه به پناهگاه می رسیم ،

تا مدتی کوتاه استراحت کنیم .

با دیدن هر یک ازاین حوادث ،پرسش های زیادی در ذهنت جان می گیرد.

اولین پرسش حرکت تو در مسیر سرنوشت ساخته می شود.

 از خودت می پرسی چه چیز هایی در مسیر زندگی ارزش دل بستن دارند؟

آیا چیزهایی که برقرار وپایدارند؟یا چیز هایی که در حال زوالند؟!

دومین پرسش وقتی جوانه می زند که تو در مسیر زندگیت به موانع بر می خوری،

گاه این موانع از جنس مادی اند ،گاه معنوی.

با بر خورد با این موانع از خودت بپرس آیا ناچارم بگذرم؟یا باید بگذرم؟

یا می توانم بگذرم. پاسخ تو به این پرسش ها بخشی از جهان بینی تو را می سازد.

در این مسیر باید بدانی که آیا موانعی که بر سر راه تو هستند قابل تغیرند یا غیر قابل تغیر،

اگر نتوانی آن ها را تغیر دهی از خودت می پرسی ،

آیا می توانم آن ها را بپذیرم؟!

سومین پرسش اساسی ،وقتی تو را درگیر می کند که در مسیر زندگی با افراد،

مناظرو حوادثی برخورد می کنی .

گاه تو با فرد یا گروهی آشنا می شوی،

گاه پیشامدی مسیر تو را عوض می کند.

گاه رنج واندوهی تو را غافلگیر می کند.

در این حالت بپرس ،

از این حادثه،از این اتفاق ،از این ماجرا ،چه پیامی می توان گرفت؟

آیا می توانم خلاق باشم و راه دیگری برای عبور کردن بیافرینم،

آیا می توانم…….

 

زنبورک

چهارمین پرسش وقتی شکل می گیرد که تو به یک پناهگاه می رسی،

به مکانی که در آن اطراق کنی.میل به ماندن در تو شدت می گیرد.

وحشت از ناشناخته ها،پای رفتن تو را سست می کند.

دلشوره داری،مبادا فرداو فرداهای دیگر این امنیت را از دست بدهی ،

مانند خانه ات ،شغلت،خانواده ات،دوست ورفیقت،سرزمینت و همه دلبستگی هایت.

از خودت بپرس ،

آیا یک مسافر به مسافر خانه ای که در میسر سفر می رسد دل می بندد؟

آیا مسافر به قطار یا هواپیمایی که او را به مقصد رسانده است وابسته می شود.

همه ما در مسیر سرنوشت،مسافریم.

دل می بندیم.

 اما می دانیم روزی باید دل کند.

پس به هیچ چیز و هیچ کس نمی چسبیم .

هیچ چیز را پنهان نمی کنیم حتی دوست داشتن را،

فرصت ما در هستی ،کوتاه تر از وابستگی های ماست.

همه این افراد و مناظر، عبور خواهند کرد ولی اگر تو عبور نکنی فرو می مانی.

با نگاه به گذشتگان وتاریخ می فهمیم که هرگز زندگی متوقف نخواهد شد

 همه چیز در حرکت است وروح ما هم،، تا به معنی حیات وکمال برسد.

بپرس ،من هم با تو می پرسم ،ما……….

چند بار خطای گذشتگان را مشق کرده ایم ؟؟

چند با از یک سوراخ گزیده شده ایم،چند بار وقت تلف کرده ایم وحرف نزدیم،عمل نکردیم؟

 چند بار زمین خورده ایم وبر نخواسته ایم ،،آره چند بار…..؟؟؟؟

تا کی می توان رفت؟

 آیا همیشه فرصت هست؟؟؟

 به دنبال پاسخ باش.

حرکت کن،این قطار متوقف نمی شود.

این لحظه ها نمی مانند تا تو به آن ها برسی

حرکت کن...

در حال خواب و بیداری بودم ،پرنده پرید ورفت.

هنوز شاخه جنگلی تاب می خورد.من او را دیدم .با من حرف زد و برایم قصه گفت.

هرگز او را از یاد نخواهم برد.

 می دانم دیگر بار نمی بینمش پس به یاد می سپارمش …

خوب به خاطر دارم ، کبوتر سفید با من حرف زد.

 روی یک شاخه نشسته بود،گریه می کرد و به دنبال جفت خود پر کشید

 

طفل

 

چشمان تو

مرا به خلوت چشمانی فراخواندی که ازدحام زائرانش !

سکوت خلوت شب های عاشقانه ام را در هم شکسته بود ....

 

قلب عاشق

  بارها خواستم رازی که مدت هاست

                     در قلبم نگه داشته ام را برایت فاش کنم                     

می خواستم بگویم

خیلی دوستت دارم ....

اما نتوانستم....

هر گاه از کنارم می گذشتی آرزو می کردم

این راز را از نگاهم بخوانی ولی افسوس که تو    

بی اعتنا از کنارم می گذشتی

تا آنکه دیروز قلم بدست گرفتم تا بنویسم   

ازتو و این همه بی مهریت متنفرم

 وقتی قلم را از روی کاغذ برداشتم با تعجب دیدم         

که نوشته ام...

 

 دوستت دارم

...

آخر قلب یه عاشق هرگز نمیتواند دروغ بگوید

...

یارب

در این غروب پر از دلتنگی

 

 وقتی که خورشید آسمون در پشت کوه ها به خواب میرود

 

و آسمان آبی سرخ و دل گرفته می شود ...

 

در این خلوت عاشقانه در حالی که چشمانم از دلتنگی خیس خیس است

 

 و دستانم محتاج دستان تو هست

 

 و آرزوی شانه های مهربانت را میکنم ....

در این سکوت تلخ در حالی که حتی صدای نفسهایم را نمی شنوم

 و در حالی که آرزوی آغوش گرمت را دارم ...

در این لحظه های سرد و نفس گیر در این لحظه هایی که تنهایی

 سر به سر قلب پر از درد من میگذارد

 و در حالی که بغض غریبی در گلویم نشسته است ...

در این سرزمینی که هر کس یاری دارد و هر کس یاوری

 و در این ثانیه های کند و بی پایان

 در حالی که من تنهایی در گوشه ای نشسته ام

 و سرم را بر روی پاهای خودم گذاشته ام ...

در این شب بی ستاره

 در این شبی که مهتاب به خواب رفته است

 و آسمان وجودم تاریک تاریک است ...

در این دنیای بزرگ و در این سرزمین بی محبت

در حالی که پاهایم خسته از رفتن است

و گونه ام خیس از اشک ریختن

 پیش خود نام تو را زمزمه می کنم

و آرزوی تو را دارم ....

دلم هوایت را کرده است

کاش بودی

 کاش دلم را به حال و هوای دیگری می بردی

 به حال و هوای عاشقانه

 به حالی که شاد باشم

چونکه در کنار تو خواهم بود

.

.

.

جای پات ...

تو یکبار از کنار دریا رد می شی

 ولی موجا برای

 بوسیدن جای پات ؛

 یک عمر میان و می رن .جای پات تا آخر عمر رو قلبم می مونه