غم ماه

 

 

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی       

 

                                                  آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی

 

کاهش جان تو من دارم . من می دانم

 

                                                  که تو از دوری خورشید چه ها می بینی

 

تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من 

 

                                                   سر راحت ننهــــــادی به سر بالینی

 

هر شب از حسرت ماهی یک دامن اشک

 

                                                  تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی    

 

    همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند 

 

                                                      امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی

 

 

                                                                                                        " شهریار"

 

هنوز دوستش داری...

چه قدر سخته

 تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته

 و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داده

 زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی

حس کنی که هنوز دوستش داری.

چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی

 که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده.

چه قدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی

 اما وقتی دیدیش هیچ چیز نتونی بگی.

چه قدر سخته وقتی پشتت بهشه

 دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه

اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه

هنوز دوستش داری...

یاد تو ...

مرگ

پنداشتی آتش عشقی که در دلم افروختی

 به نسیمی خاموش میشود؟

 تو ندانستی که دستان سردمن

جویای گرمی تپشهای قلب تو بود ؟

و یا تو ندانستی

که عشق من،نه هوس

 که تجلی رویای وفای بی ریای تو بود ؟

 تو بنیادم را به غم ، گفتارم را به غم

و نفسهایم را به آه آمیختی

من ، تو را به سرنوشت...

 نامت را به یاد ...

و خاطره ات را به باد می سپارم...!

من عشق را از وقتی که تو رفتی ادراک می کنم...

بی تو

من معنی بودن را از نبودن تو احساس می کنم

 من ثانیه ها را با لحظه های تنهایی خود معنی می کنم

 من روز را با طلوع چشم خمار تو پیدا می کنم

 من عشق را از وقتی که تو رفتی ادراک می کنم...

 

شوق حضورت ...

می دانم

قایق پوسیده عمر

  مرا به ساحل چشمان تو نمی رساند

 اقیانوس بی کران عشقت مواج است و طولانی

 سرانجام خواهم مرد

  پس بگذار در ساحل خیالت

سر بر زانوانت بگذارم

         واز شوق حضورت بمیرم …          

 

مرگ امواج

از دریا پرسیدم:

 

این امواج دیوانه ی تو

 

از کرانه ها چه می خواهند؟

 

چرا ایشان پریشان و در به در

 

به کرانه های از همه جا بی خبر می زنند؟

 

دریا در مقابل سوالم گریست.

 

 امواج هم گریستند.

 

آنوقت دریا گفت:

 

که طعمه ی مرگ تنها آدمیان نیستند.

 

امواج هم مثل آدمها می میرند.

 

این امواج زنده هستند که لاشه امواج مرده

 

را شیون کنان به گورستان

 

سواحل خاموش می سپارند...

 

دریا

عشق من

 زیبا ترین گل با اولین باد پاییزی پرپر شد.

با وفاترین دوست به مرور زمان بی وفا شد.

 این پرپر شدن از گل نیست از طبیعت است

 و این بی وفایی از دوست نیست از روزگار است

****
خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ...

به کسی توجه نمی کنه ...

 از کسی خجالت نمی کشه ...

 می باره و می باره و ...

اونقدر می باره تا آبی شه ... ‌آفتابی شه ...!!!

 کاش ... کاش می شد مثل آسمون بود ...

 کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی ...

بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده


***
نمی بخشمت ....

بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی ....

 بخاطر تمام غمهایی که بر صورتم نشاندی ....

 نمی بخشمت ....

بخاطر دلی که برایم شکستی .... ..

 بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی .....

نمی بخشمت ....

بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی .....

 بخاطر نمکی که بر زخمم گذاردی ....

 و می بخشمت بخاطر عشقی که بر قلبم حک کردی

 


دوستت دارم تا ابد تک ستاره قلب من

دوستت دارم

بی کسی رو برای سکوتش دوست دارم

سکوت رو برای آرامشش دوست دارم

و آرامش رو برای داشتن تو دوست دارم

و تو رو برای عشقت دوست دارم

عشقت رو برای به تو رسیدن دوست دارم

عشقت رو ، وجودت رو دوست دارم

ولی شاید تو ...

منو دوست نداشته باشی

شاید ...

باید ....

حتما ....

احتمالا ...

وقتی که تو نیستی کدومش رو باور کنم

وقتی تو حرفام رو نمی شنوی

وقتی دوست داری جای من

جای من سکوت و تنهایی باشه

ولی باز می گم سکوتت رو

آرامشت رو ، عشقت رو

خودت رو دوست دارم و خواهم داشت

چشم تو چشمم وایسادی و

خیلی راحت بهم گفتی خوش آمدی

می دونی بهت چی گفتم

گفتم می رم ولی یادت باشه که خیلی راحت منو رهای کردی

 

غم من

کاش غم من

توفان سهمگینی بود

و من چون مرغ توفان خود را به چشم او می سپردم

ولی افسوس که غم من

چون جویبار صافی است

که همچنان می رود

و دل مرا

چون برگ مرده ای

همراه خود می برد.