زندگی

زندگی یعنی تکاپو
 
زندگی یعنی هیاهو
 
زندگی یعنی شب نو  روزنو  اندیشه نو
 
زندگی یعنی غم نو  حسرت نو  پیشه نو
 
زندگی می بایست سرشار از تازگی باشد
 
زندگی همچون آب است
 
آب اگر راکد بماند
 
چهره اش افسرده خواهد شد

فقط برای تو

 کجایی مجنون؟

منم لیلی!

هنوز تازه تر از قصه ی من و تو قصه ای نیست

 هنوز کسی نیومده که مثل من و تو جرات کنه به عشق نگاه کنه!

هنوز کسی نتونسته پرای خستشو مثل تو در حیرونی وا کنه!

تا اوج پرواز کنه و نترسه از پریدن و باز پریدن!هنوز کسی نیومده

تا پاشو تو جا پای تو بزاره تو رسم عاشقی رو جاودانه کردی

 هر روز بیشتر شدی عطر باورت را با همه تقسیم کردی

 بزرگ و بزرگ تر شدی تا جایی که برای دیدنت نگاه کم اوردیم

 دستهامون برای گرفتن دستهای تو کوتاه شدند

 تو اونقدر دور شدی که دیگه باورت نکردیم

اسمت رو روی درختا گذاشتیم و مثل یک راز سربسته تو گنجه

احساسمون پنهونت کردیم

اما من تا مجنونی لیلی ام

هنوز برای شبای سر گشتگی تو بی تابم

 برای دقیقه های پنهون تو پیدایم برای فصل های دلتنگی ات

یارم من بی قرار تو ام و در این وادی حیرت

 هر لحظه با تو وصلم و هر نفس با تو زنده ام

کجایی مجنون که امروز برای دیدن تو به چله نشستم

 و تا تو به قلب مشتاقم فرود نیایی از چله بر نمی خیزم

 و باز برای تو می نویسم برای شبهای اغشته به تو

 فقط برای تو

راز شقایق


شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم

اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم

گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی

نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود

و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه

ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت

ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب
 
 می گفت

شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری

 به جان دلبرش افتاده بود- اما-

طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد

ازآن نوعی که من بودم

بگیرند ریشه اش را و

بسوزانند

شود مرهم
 

برای دلبرش آندم

شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده

و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه

به روی من

بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و

به ره افتاد

و او می رفت و من در دست او بودم

و او هرلحظه سر را

رو به بالاها

تشکر از خدا می کرد

پس از چندی

هوا چون کوره آتش زمین می سوخت

و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت

به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست

به جانم هیچ تابی نیست

اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
 
برای دلبرم هرگز

دوایی نیست

واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما!!

نمی فهمید حالش را چنان می رفت و

من در دست او بودم

وحالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟

نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت

که ناگه

روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد

دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه -

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت

نشست و سینه را با سنگ خارایی

زهم بشکافت

زهم بشکافت

اما ! آه

صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد

زمین و آسمان را پشت و رو می کرد

و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
 
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را

به من می داد و بر لب های او فریاد

بمان ای گل

که تو تاج سرم هستی

دوای دلبرم هستی

بمان ای گل

ومن ماندم

نشان عشق و شیدایی

و با این رنگ و زیبایی
 
و نام من شقایق شد

گل همیشه عاشق شد

((دوستت دارم))

 
تو را در آسمان شرق میجویم .
 
 جایی که آرزوهای نقره ای من خانه دارند .
 
 تو را در حسرت یک قوی تنها ء
 
 تو را در بال و پر یک پرستوی شوریده ء
 
 تو را در بوسه ی پروانه ها
 
و در مغرب گیسوان فرشته هایی که هرگز زمین را ندیده اند ء
 
 می جویم . چشمهایت جمهوری مهربانی و عشق است.
 
 بگو من در کدام یک از خیابانهای آن زاده خواهم شد؟
 
خدایا ء من از تمام کلمات دنیا
 
 فقط دو کلمه را می خواهم:((دوستت دارم))
 
 و دلم می خواهد شکوفه ها و کو هستانها گرد من جمع شوند
 
 و هزاران بار آن را با من تکرار کنند

اما من آن ستاره دورم

تصویرها درآینه ها نعره می کشند
ما را از چهار چوب تنهایی رها کنید
ما در جهان خویش آزاده بوده ایم
.
دیوارهای کور کهن ناله می کنند
ما را چرا به خاک اسارت نشانده اید.
ما خشت ها به خامی خود شاد بوده ایم
.
تک تک ستارگان همه با چشمهای تر
دامان باد را به تضرع گرفته اند
.
که ای باد ما ز روز ازل این نبوده ایم
ما اشک هایی از پس فریاد بوده ایم
.
غافل که باد نیز عنان شکیب خویش
دیریست که از نهیب غم از دست داده است
گوید که ما به گوش جهان باد بوده ایم
اما همیشه تشنه فریاد بوده ایم
.
من باد نیستم
اما همیشه تشنه فریاد بوده ام
.
دیوار نیستم
اما اسیر پنجه بیداد بوده ام
.
نقشی دورن آینه سرد نیستم
اما هرآنچه هستم بی درد نیستم
.
اینان به ناله آتش درد نهفته را
خاموش میکنند و فراموش میکنند
.
اما من آن ستاره دورم که آب ها
خونابه های چشم مرا نوش میکنند

حتی وقتی که نمی اندیشید.

بر لبه روز کج که می روم به تو می اندیشم ،

 شعر را می گشایی مرا میبینی ،

افشان ، پریشان که به صخره ها و کنار تن میکوبم .

 آنگاه صاف می شوم صاف که می شوم به تو می اندیشم .

پرنده از درونم رد می شود ،

 اثر انگشت توام بر این غروب نرم ، نرم که می شوم به تو می اندیشم .

دریا در کف دستانم آرام می گیرد ،

 کلمه ها می خوابند ،

 آواز پرنده نمیگذارد بمیرم ،

 کنار شب می نشینم تا شراب قرمزم کند ،

 قرمذ که می شوم به تو می اندیشم .

دکمه ها را باز می کنم سپیده را بیرون می آورم

بر دسته صندلی می اندازم ،

چکه نیلوفر در حواس هوا ، چکه پرنده در تنم ،

 آواز پرنده نمی گذارد سپید شوم ،

 قرمز که می شوم به تو می اندیشم .

آن سوی پایان دو واژه که از هوا کم شوند

 و در شعر ما چکه شوند ،

 هر کس هر جا هر وقت این شعر را بگشاید به تو می اندیشد

و به سپیدی جا مانده در دسته صندلی و به آنکه به تو می اندیشید

 حتی وقتی که نمی اندیشید.

منتظرم باید به جاده ی زندگی باشه....؟؟؟

این روزا که میگذرد احساس می کنم
 
یکی از جاده های پر و پیچ و خم و مه آلود
 
زندگی منو به سوی خود می خواند.....
 
برای پیدا کردنش همه جا را می گردم
 
از هر پنجره بازی به امید اینکه اورا ببینم
 
سرک می کشم ولی نیست......
 
روزها منتظر یه قاصدک تا خبری برایم بیاورد
 
ولی قاصدکها هم نشانی من را گم کرده اند......
 
شبها آسمان را نگاه می کنم تا شاید بتوانم نشونیشو
 
از ستاره ها بگیرم ولی ستاره ها هم یادشون
 
رفته نیم نگاهی به زمین بندازن تا نگاه یه منتظر
 
را ببینند.....

 
تنهایی رو بیشتر از همیشه احساس می کنم .
 
خسته تر و دلتنگ تر از همیشه به دنبال پناهگاه امن و
 
مطمئن خود می گردم تا با رسیدن بهش کمی
 
آرامش بگیرم ولی مثل اینکه مهربونی که اون بالاست
 
 
مهربون عالم اگر تو اینطور میخوای باشه
 
من که حرفی ندارم همه ی دلتنگیها و بی کسی ها
 
برای من ولی ازت میخوام اونی که دوست ندارم
 
هیچ وقت غمشو ببینم بخنده و شاد باشه.
 
اونو تنهاش نذار و همیشه باهاش باش .
 
فقط ای کاش بهم می گفتی تا کی چشمهای
 
 

با من بمان

          با من بمان اگرمی خواهی آسمان آبی باشد


            ماه در آسمان مهتابی باشد


            با من بمان اگر می خواهی شعله عشق خاموش نشود


            اگر می خواهی لیلی مجنون فراموش نشود


            با من بمان اگر می خواهی عاشق باشیم


            من و تو مثال گل شقایق باشیم


            با من بمان اگر می خواهی فردا را ببینی


            با من بمان اگر می خواهی انسان آدم شود


            اگر می خواهی فاصله بین من وتو کم شود


            با من بمان اگر می خواهی برویم به بهشت


            خارج شویم من و تو از سرنوشت....