گنجشکک قصه دل

گنجشکک قصه ما

دیروز بود و یکی هم

عاشقش شده بود

اساسی

گنجشکک قصه ما بال داشت واسه پرواز

اما رسم سفر کرده بود

و بال زدن رو

فراموش

بیچاره دلش گرفته بود

همه عاشقش بودن اما

دل نبود

دریا بود

پر اشک

صدا نداشت اما

فریاد می کشید

و از درد دل کردن فرار می کرد

عاشق بود

اما قصه دلگیر جدایی میخوند

یه روزی پرواز کرده بود

رسیده بود به دیاری

اما بعد از مدتی از اون دیار

رونده شد و از درد

گوشه نشینی رو

قصه کرد

آره

اون هر روز از وجودش کم میشه

اما هیچ به روی خودش نمیاره

نزارین بیشتر بگم

آخه دلم براش کباب میشه

نمیدونم چرا یه دفعه حالم گرفته شد و دوست دارم

یه شعر که نمیدونم از کیه رو زمزمه کنم

آره

{بسترم همچون یک صدف خالیست

وتو چون مروارید گردن آویز کسان دگری}


میگی از گل خوشت میاد - ولی وقتی بوش میکنی عطرشو ازش میگیری

میگی از بارون خوشت میاد - ولی وقتی میباره - چتر میگیری زیرش

میگی از نور خوشت میاد - ولی وقتی آفتاب طلوع میکنه - میری تو سایه

میگی از دریا خوشت میاد - ولی وقتی طوفانیه - نمیری جلوش

میگی از درخت خوشت میاد - ولی وقتی میری جنگل - میترسی گم بشی

میگی غروب خورشید قشنگه - ولی وقتی غروب میکنه - بدبختیات یادت میاد

پس چطور انتظار داری وقتی میگی دوستت دارم

من نترسم...



دوستت دارم...


نمی دونی که چقدر دلم برات تنگ شده برای ندیدنت ثانیه ها هم زیادن و برای

 با تو بودن قرن ها هم کم ان آری با تو باید بود....با تو باید بود. دیروز در

 باغچه تنهایی دلم به تو اندیشیدم به دل بهاریت به قصیده زندگی به تو تنها

 تو ...


یه روزی به خدا گفتم خدا دلم رو اسیر کسی کن که به باورهام نخنده اسیر کسی
 
کن که صادقانه دوستم بداره ولی خدا اون رو به من نداد تو رو داد که از تمام
 
آنچه که آرزوکرده ام برتر و بالاتر بودی ...


من اسیر تو نشدم با تو از خودم آزاد شدم.... آری من از خودم با تو آزاد شدم....


با تو می خوام از تو تشکر کنم که سر چشمه تمام نوشتن های منی...


دوستت دارم.

 

* از دل انگیزترین روز جهان خاطره ای با من هست *

به شما ارزانی

«« دل تورا در کوی اهل دل کشد

تن تورا در حبس آب و گل کشد

خوشتر آن باشد که سر دلبران

گفته آید در حدیث دیگران
»»

حرفهای یواشکی :

خدا من رو به خاطر گناه بزرگی که کردم ببخشه
!

این اولین باری بود که

تو زندگیم دزدی میکردم ... اما قول نمیدم آخرین بارم باشه
!!

میدونی...

من رو باید ببخشی ... از اینکه چیزی رو ازت دزدیدم که بعضی از روزا یه

جورایی نزدیکتر از همه چی بهت بود و من یه عالمه بهش حسادت میکردم

میدونی؟ این دزدی خیلی زیر دهنم مزه کرد ... برا همینه که میگم

میتونه آخرین بارم نباشه ...
پس مواظب باش عشق من!

آخه خودت بگو من چطور میتونم تصورش رو کنم که چیزی تمام طول روز

صدای قلبت رو بشنوه اما من اینهمه دور حتی از دیدن چشماتم محروم

باشم
.

اصلا حقش بود !

خوشم اومد بدجوری حالش رو گرفتم!

ولی خداییش فکر کنم خودش خیلی خوشحال باشه که اومده پیشم ..


این به همه اونروزایی که پیش تو بود!!!

در هرحال امیدوارم از دست دلبرکت عصبانی یا نارحت نشده باشی .. اگرم

باشی برام مهم.  ... به نظر من به داشتن چنین عشق بزرگی می ارزه!

اومدی و رفتی اما کار خوبی نکردی که بستن چمدونت رو سپردی به من.

بیشتر مواظب باش زندگیم!

 ای کاش تموم بارو بندیلت رو میدزدیدم اینطوری

تموم دیوارای اتاقم میشد نمایشگاه اختصاصی امیر!

در هرحال بدون من بازم منتظر دوباره اومدنت میمونم .. و تا اون روز ساعتهای

خوشی رو با یاد عشق تو میگذرونم
..

آخه عشق تو بزرگترین دزدی قرن من ثبت شده.




« یه چیز رو بدون ... هر چیزی که اتفاق بیفته برام مهم نیست »

تنهات نمیزارم