به خدا پروانه ها پیش از انکه پیر شوند می میرند پلک می زنی، خیس می شوم |
خاک میخواند مـرا هر دم به خویـش
میـرسـنـد از ره که در خـاکـم نـهنـد
اه شــایـد عاشـقـانــم نیمـه شـب
گل به روی گـور غـمنــاکــــم نـهنـد
.................................................
و من امروز به دنبالم
به دنبال بهونه ای برای گریستن
اشک هایم را میخواهم
افسوس که مدتهاست تنهایم گذارده اند
در این دنیای کوچک گم شده ام
هیچ کس مرا پیدا نخواهد کرد
آغوش را میخواهم
گرفتار پنجه های سرنوشت شدم
هیچ کس رهایم نمیکند
من زندانی زندان میخواهم
کیست که مرا در زندان خود جای دهد
و من در اوج آسمانها میگشتم
شاید رهگذری به دیدارم اید
رهگذری نبود.....آوازی نبود
من در اوج هر که را دیدم مشغول بود
مشغول سرودن و من هیچ نشنیدم
به دنبال آغازی هستم
برای شروع یک پایان
پایانی که تا ابد پایانم باشد
پائیز را دوست دارم
چون فصل غم است
غم را دوست دارم
چون کوه دل است
دل را دوست دارم
چون به من محبت آموخت
محبت را دوست دارم
چون آن را در تو میبینم
تو را دوست دارم
اما نمیدانم چرا ؟
خواستم برایت هدیه ای بفرستم ؛
نسیم گفت : مرا بفرست تا موهایش را نوازش کنم.
باران گفت : مرا بفرست تا صورتش را بشویم و
اشکهایش را پاک کنم.
ناگهان قلبم گفت : مرا بفرست تا دوستش بدارم...
بهار حضور تو ست
و تو سبزی که من این گونه سبز میخواهمت .
***********
در میان من تو فاصله هاست
گاه می اندیشم می توانی
تو به لبخندی
این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش را داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد
چشم های تو به من می بخشد
شور و عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی ...
کاش انتهای امید زندگی می توانستم فراموشت کنم
یا شبی چون آتش سوزان دل در فراز سینه خاموشت کنم
کاش چون خواب گریزان از دیده ام نیمه شب ها یاد رویت می گریخت
مرغ دل افسرده حال و بسته پر از دیار آرزویت می گریخت
کاش احساس نیاز دیدنت از وجودم چون وجودت پر می گرفت
کاش آن شب در گلستان خیال ای گل وحشی نمی چیدم تو را
کاشکی هرگز نمی دیدم تو را...........
دیروز پس از مردن ادم برفی
شد آب تمام تن آدم برفی
امروز دوباره کودکی را دیدم
سرگرم به جان دادن آدم برفی
او دکمه ی چشم های زیبایش را
می دوخت به پیراهن آدم برفی
او شال ندارد ،نه!ولی دستش را
انداخته برگردن آدم برفی
خورشید طلوع کرد ، کودک برداشت
آهسته سر از دامن آدم برفی
هی برف به آفتاب می زد ، می گفت
برگرد !...برو!... دشمن آدم برفی
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره تو میدونی
هرچی بهش میگم تو آزادی دیگه
میگه من دوستت دارم تو میدونی
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره تو میدونی
هرچی بهش میگم تو آزادی دیگه
میگه من دوستت دارم تو میدونی
« فریدون فروغی »
کسی که دوسش داری...
کسی که برای اینکه مال تو باشه واسش دویدی...
کسی که بودی تا باشه...
کسی که با اون نگاه اولش عشقو، عشق پاکو تو وجودت احیا کرد...
کسی که دونه دونه نفسات به عشق وجود پاکش بالا میاد...
کسی که بهش عادت کردی...
کسی که با صداقت بود باهات...
کسی که تازه احساس کردی بهش رسیدی و ...
کسی که...
... و حالا لحظه ها، ثانیه ها تهدیدت می کنن... داری می بینی که
سرنوشت با همه بی عدالتیش می خواد اونو ازت بگیره ... و از این
هم دور تر ببره... جایی که دیگه دستت بهش نمیرسه ...
و هنوز با خودم فکر میکنم اون لحظه من چی کار می کنم ...