خیال

دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود

تو در کنار من بشینی محال بود

هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود 

 چشمان مهربان تو پاک و زلال بود

 پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری

با تو چه قدر کوچه ما بی مثال بود

نشنید لحن عاشق من را نگاه تو

 پرواز چشم های تو محتاج بال بود

سیب درخت بی ثمر آرزوی من

یک عمر مانده بود ولی کال کال بود

گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت

گفتی مجال نیست و لیکن مجال بود
 
یک عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود

سهم من از عبور تو رنج و ملال بود

چیزی شبیه جام بلور دلی غریب

حالا شکست وای صدای وصال بود

شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد

اما نه با خیال تو بودم حلال بود

 


 

یا حق

 

 

عشق دردانه است و من غواص و دریا میکده


سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر برکنم

 

اگه جای زندگیم تو بیابونا باشه

اگه فرش زیر پام زمین خدا باشه

اگه سرمای زمستون تنم و سیاه کنه

اگه گرمای تابستون هستی مو تباه کنه

بدونم دوسم داری صبر و طاقت می یارم

چه کنم دوست دارم

اگه ماه آسمون تنها چراغمون باشه

اگه بوتهای خار گلای باغمون باشه

همه عمر منو ببری شهر به شهر

اشکمو در بیاری با بهانه یا قهر

بدونم دوسم داری صبر و طاقت می یارم

چه کنم دوست دارم

اگر لحظه هام همش اسیر انتظار باشه

اگه جای زندگیم فقط یه چار دیوار باشه

بدونم دوسم داری صبر و طاقت می یارم

چه کنم دوســـــــــــت دارم

 




خلوتگاه دو عاشق


تنها با تو ، فقط با قلب تو ، بی تو زندانی است این دنیای عاشقی

با تو می گویم درد دلم را در این سکوت بی انتها

می گویم راز تنهایی ام را تا تنها صدای درد دل مرا گوش کنی
 
و در این سکوت عاشقانه تنها
درد دل مرا بشنوی و احساس کنی

بگو عزیزم ، هر چه دل تنگت خواست به من بگو تا قلب
 
عاشقم حرفهای تو را درک کند

لحظه های بی حوصله ، سر به زیر ، سرها همه بر روی پا و دستها همه در بغل

بگو درد دلت را عزیزم از همان خلوتی که با خود گرفته ای

کاش در کنارم بودی تا دست در دستانت بگذارم و سرت را بر
 
روی شانه هایم میگذاشتی و
درد دلت را در گوشم زمزمه میکردی اما

قطره ای از اشکهای چشمانم بر روی گونه هایم

اشکهایی از روی دلتنگی و غم دوری

دلتنگی مرد همیشه تنها ، در گوشه ای از خلوتگاه خودش که
 
با خدای خودش درد دل میکند و
اشک می ریزد

چقدر لحظه سردی است ، آروزی شانه های یارش را در آن لحظه میکند

آرزوی دو دست گرم را دارد که دستان سردش را بگیرد

آرزوی بوسه دارد ، آرزوی نوازش دارد

خلوتگاهی خلوتر از گذشته ، چشمانی خیستر از گذشته و دلی تنگ
 
تر از گذشته
عزیزم می مانم در همین سکوت عاشقانه ام تا شاید
 
روی صدای آن قدمهایت ، صدای
نفسهایت این سکوت خلوتگاه مرا بشکند و
 
ما با هم در همین خلوت شبانه در کنار هم یه

خلوتگاه پر از عشق داشته باشیم



 


درد عشق

دردی در سینه ام دارم که مپرس

درد عشقی در جان دارم که مپرس ، راه دشواری در پیش دارم که نگو

دلم از دوری تو به درد آمده ، درد قلبم در این زندگی به جانم آمده

درد دوری تو ، و درد..........

عزیزم بیا ، بیا در کنارم تا لا اقل دیگر این درد دوری در سینه ام نباشد

خودم درد دارم ، پس این درد دوری را دیگر در قلب من نگذار بماند

دردی در سینه ام دارم که مرا پریشان میکند

با وجود اینکه قلبم به دور از عشق پر از درد است ولی باز من با تو می مانم

با تو می مانم با همین قلب پر از درد

با تو می مانم که بگویم دوستت دارم ، تا ابد و تا جایی که جان داشته باشم

درد عشقی دارم که نگو ، ساز غمگینی می شنوم که مپرس

راه زندگی را تنها به امید تو میپیمایم! راه زندگی را تنها به امید رسیدن

 به تو ادامه میدهم

بیا ای کسی که درد عشق را در قلب من گذاشتی ، بیا ای کسی که مرا به عزای

 لحظه هایم
نشاندی ، بیا و با حضورت در کنارم قلبم را آرامتر کن ،

قلب پر از درد مرا با حضورت شفا
بده

تو دوای درد منی ، تو امید زندگی منی

ای که تو آتش عشق را در وجود من شعله ور کردی ، بیا و این آتش سوزان

عشق را با
حضورت در کنارم خاموش کن ، بیا و با خود باران

 عشق را در این قلب پر از درد من نازل
کن!

بیا و باران عشق را بر روی کویر تشنه و خشک و پر از درد قلبم نازل کن تا قلبم

دریایی
شود که هر قطره از آب آن دریا پر از محبت و عشق تو باشد

درد نهفته ای در قلبم دارم که نمی گویم ، تو دیگر این درد مرا تبدیل به سرطان عشق
 
نکن
صداقت ، یکرنگی ، یکدلی ، عشق ، محبت در قلبم دارم ! اما قلب من با دردی که
 
دارد این
احساست عاشقی را نیز به درد آورده است

با حضور تو در قلبم این احساسات پاک را آرام کن و امیدوارم کن به زندگی

درد عشق درمانی ندارد ، درد عشق آرامی ندارد ، درد عشق راه چاره ای ندارد

 اینک تو بیا و
مرا آرام کن ، تو که دوای هر درد بی درمان منی عزیزم

بیا و با جاری شدن خون عاشقی ات دررگهای قلبم درد مرا التیام بده عزیزم

 








غوغایی فراتر از عشق

آهای ، ای مردمان ، ای عاشقان ، ای راهیان ، ای صادقان ، ای عارفان…

آهای من درد و دل دارم ، درد و دلی که
 
خالی کردن آن برابر با شکسته شدن بغض دیرینه ام…

آهای ای ستاره گان ، ای کهکشانها ، ای آسمان ،

ای باران، ای ابرهای سیاه سرگردان ، خورشید درخشان…

لحظه ای به من نظری اندازید ، می خواهم با همه شما درد و دل کنم…

می خواهم با غرور هر چه تمام تر خودم را جای شما بگذارم

و مثل همه شما که با من درد و دل می کنید درد و دل کنم…

ای ستاره و کهکشان شما که شبهای مرا زیبا کرده اید ،
 
ای آسمان که وقتی ابری می شوی و اشک میریزی یک نوع با من درد و دل می کنی ،
 
ای خورشید درخشان با ان چهره درخشانت روزهایی که با خدای خودم درد و دل
 
می کنم را روشن می کنی…پس همه بیایید به درد و دل من گوش کنید…

آهای پرندگان ، پروانه ها ، زندانیان …

آهای پرندگان که در قفس اسیر شده اید شما هم گوش کنید تا دلم را برایتان خالی کنم…

مطمئن باشید من هم مثل شما در این دنیای دیوانه وار اسیر شده ام ،
 
مثل شما که در قفس اسیر شده اید در دلتان می دانم چه می گذرد…

آهای دنیا ، بندگان ، کافران ، مومنان گوش کنید درد و دلم را…!

می خواهم بدون هیچ تریدیدی به سوی آسمان پرواز کنم و با غرور هر چه تمام تر
 
مثل عقاب با بالینی بلند بال بگشایم و به سوی آسمان و خورشید پرواز کنم…

می خواهم باغرور هر چه تمام تر عشق واقعی ام را به همگان نشان دهم…

می خواهم با به وحود آوردن عشقی بالاتر از لیلی و مجنون قصه لیلی و مجنون را از
 
صحنه قصه ها و خاطرات ماندنی حذف کنم .

می خواهم گذشته ها و خاطرات لیلی و مجنون با دست روزگار بسوزند و
 
جای آن قصه من و معشوقم قرار بگیرد …!

می خواهم طعم شیرین ترین عشق دنیا را بچشم و به معشوقم هم بدهم تا احساس کند…

من می توانم …آهای دنیا من می خواهم ، و می توانم و خواهم کرد… بغض عاشقان را
 
خواهم شکست ، غوغای عشق را آرام میکنم و غوغایی فراتر از عشق به پا می کنم…

من ثابت میکنم عاشقم…من ثابت میکنم از لیلی و مجنون نیز دیوانه ترم…

معنای واقعی عشق را نشان خواهم داد…!

آهای عاشقان خواهید دید غم و غصه عشق یعنی چه؟

اهای عاشقان احساس خواهید کرد گریه کردن به خاطر عشق چگونه است…

آهای عاشقان نشان خواهم داد عشق همه شما بیهوده است و نشان خواهم داد
 
معنی واقعی عشق یعنی چه؟

آهای عاشقان نشان خواهم داد جنون و دیوانگی به خاطر عشق چگونه است!…

من ثابت خواهم کرد و نشان خواهم داد خاطرات با عشق بودن چگونه خواهد گذشت…

کاری میکنم ، غوغایی به پا میکنم که این غوغا تا ابد و قرنها در قصه ها ثبت شود …

آهای عاشقان منتظر قصه ای پر حادثه تر از لیلی و مجنون نیز باشید…!

اهای عاشقان آهای دنیا ، آهای خدای مهربان…!

می خواهم آن کوهی که فرهاد به خاطر عشقش شیرین از جا کند را خیلی ناچیز تر از

کاری که من می خواهم انجام دهم را جلوه دهم…!

من می خواهم دنیا را از جا در بیاورم…!

می خواهم ماه را جای خورشید و خورشید را جای ماه بگذارم…

فقط به خاطر نشان دادن معنی واقعی عشق!!!

قصه عشق من و…

چند خطی باقی است تا پایان درد و دلهایم…

چند نقطه…اما …( پر از مفهوم) …پر از دلایل و افکار عاشقانه…!

آهای دنیا نشان خواهم داد منتظر فاجعه ای دیگر باشید…!








راز عشق روز شانزدهم

راز عشق در این است که

 شریک زدگی ات را در چار چوبی که خودت می پسندی

 حبس نکنی .عیبجویی باعث تباهی می شود .

همه چیز را همان طور که هست بپذیر ،

تا هر دو شاد باشید .قانون طلایی این است :

 نقاط قوت را تقویت کن ،

و ضعف ها را نه تقویت کن نه تقبیح .

هرگز سعی نکن با سوزاندن ،

جلوی خونریزی زخم را بگیری .









راز عشق روز هفدهم

راز عشق در این است که

 هنگام سوء تفاهم ، فقط به این فکر نکنی که

طرف مقابل چگونه ناراحتت کرده است .

در عوض به راه حلی فکر کنی که در آینده

از بروز چنین سوء تفاهم هایی جلو گیری کنی .







راز عشق روز هجدهم

راز عشق در این است که

 هیچکدام خود را معلم دیگری ندانید .

به عبارت دیگر از اینکه میتوانید از یکدیگر یاد بگیرید

 ، سپاسگزار باشید .









راز عشق روز نوزدهم

راز عشق در این است که

 وقتی پیشنهادی به ذهنت می رسد ، به نیاز خودت

برای بیان آن فکر نکنی ،

بلکه به علاقه دیگری به شنیدن آن فکر کنی .

اگر لازم بود ، حتی ماه ها صبر کن

 تا آمادگی شنیدن آنچه را میخواهی بگویی پیدا کند .









راز عشق روز بیستم

راز عشق در این است که

باور ها ، آرمان ها و اهدافتان را

 با یکدیگر در میان بگذارید







رفع زحمت

حافظ کنار عکس تو من باز نیت میکنم

انگار حافظ با من و من با تو صحبت میکنم

وقت قرار ما گذشت و تو نمی دانم چرا 

 دارم به این بد قولیت دیریست عادت میکنم

چه ارتباط ساده ای بین من و تقدیر هست

تقدیر و ویران میکند من هم مرمت می کنم

در اشتباهی نازنین تو فکر کردی این چنین

من دارم از چشمان زیبایت شکایت می کنم

نه مهربان من بدان بی لطف چشم عاشقت 

 هر جای دنیا که روم احساس غربت می کنم

بر روی باغ شانه ات هر وقت اندوهی نشست

در حمل بار غصه ات با شوق شرکت میکنم

یک شادی کوچک اگر از روی بام دل گذشت

هر چند اندک باشد آن را با تو قسمت میکنم

خسته شدی از شعر من زیبا اگر بد شد ببخش

دلتنگ و عاشق هستم اما رفع زحمت میکنم