نگران نباش

نگران نباش ...

حال دلم خوب است ...

نه از شیطنت های کودکانه اش خبری ست

نه از شیون های مداومش ...

آرام گوشه ای نشسته و رویاهایش را

به خاک می سپارد ...


صَف مے کشــند دلتنگے هاے مَن ...

چو دانه هاے تسبیــح ِ به نَخ کشیــده شُده

چقــَدر بگـردانَمْ دانــه ها را

تا تـــو بیایے ؟!


باید باور کنم تـَنهــــــایـَم ...!

این روزها که می گذرد، یک ترانه تلخ،

قصه ی تنهایی های مرا می سراید!

سمفونی گوش خراشی است!!

روزهاست پنبه دگر فایده ندارد . . .

باید باور کنم تـَنهــــــایـَم ...!

اینجا زمین است ...

این روزها من
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا
آرامش اهالی دنیا
خط خطی نشود...
اینجا زمین است
اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است
اینجا گم که میشوی
بجای اینکه دنبالت بگردنن
فراموشت میکنند.........


جا می گذارم و می روم

همه ی لحظه ها را

مرا

به لحظه های بی تو

نیازی نیست!!!

امروز...

امروز دلم واسه داشتنت پَر که نه ، پَر پَر مے زنه
واسه بودنت و بغل کردنت !
اینکه سَرم رو بذارم روے شونه ات و دستات رو فرو کنے لاے موهام
و بگے: مالِ خودمے ... ! ♥
بعد ببینے که چه جورے با همین دو سه حرف تو آروم مے شم

امروز دلم خیلے امنیت تو رو مے خواست ! خیلے ...!

وقتی زنی عاشق میشود ,

دست خودش نیست ..

با صدای آرام صحبت میکند ;

عشوه هایش بیشتر میشود ;

حسادت زنانه میکند ;

نمیخواهد کسی حتی به عشقش نگاه کند ;

همیشه میگوید تو مال من هستی ;

دوست دارد عشقش از پشت ، دستانش را دور بدنش حلقه کند ;

گردنش را ببوسد ;

به آرامی گوشه ی لبش را گاز میگیرد ;

صدایش میلرزد ,

زیر لب میگوید دوستت دارم !

زن میداند که وجودش با عشق کامل تر میشود ,



از خوبان بیشتر میترسم

روزی تو...

خوب من بودی...

از نوشیــدن ...
این قهوه هــــــای تــلخ...
خســته کـــه نمـــی شــوم ...
هیـــچ...
مشتاق تـــر مــی شــوم...
گویــی نام تــو...
در ته فنـــجان بعدی دیده خواهـــد شـــد!

مدتهاست ...

مدتـــهاســـت
دلـــم شـــروعــی تـــازه میخــــــواهــد
تــو بیـــــــا
مــــــرا دوبـــــاره آغـــــــاز کـــن…


چه خوشبختم من....

که دستانم.....

بوی تو می دهد هنوز…!!

نمی خوام

نمـــی خواهَمـ ـــ عـــاشقـ ـــانه هــایَــم مال ِ دیگـــری بــاشَد ...

وقتـــی قَلبــمـ ــــ بی تــآبــــ ِ تـوستــــ ـــــ !

دلتنگی

هستند کسانی که از شدت دلتنگی به کما رفته اند ...

حرف نمیزنند ...

راه می روند ...

نفس میکشند ...

ولی چیزی حس نمیکنند !

فقط فکر میکنند و

فکر میکنند و

فکر میکنند ...!


تو هرگز...

دیوانگی شبهای مرا نمیبینی...

که از نبودنهایت چگونه

به زنجیر غربت بسته شده ام،

نمی دانی...

تمام نبودنهایت را

هر شب در این اطاق دم کرده


چگونه با بغض... همبستری میکنم

آه......!

من چه "مظلومانه" در چشمانت "ظالم "پدیدار شدم!

 - دیکتاتور  ِ کوچک فرانسوی ,گلابتـــــــون ,پوریا  ,پرتو   ,بهار ایرانی,غـَزال ِ خُفتــــہ ,سـ ـ ـوفیــــا  ,فرهاد باغبان,مـادامـ ژاکـلـیـن ,م  انکار  ,بردیا احمدی,وفا  ,پری    ِ رها,جولــى ,نادر پاکباز,دفتر کاهی    ,نگیــــــــــن دختر سادات,سحر ,آتش ش,نیلوفر بانوی مرداب,

هیچ کس نمی داند

ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ..
ﻫﻤﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ..
ﻫﻤﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﻧﺪ..
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺣﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ﺩﻝ ﻧﺎ ﺁﺭﺍﻣﺖ ﺭﺍ ، ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺖ ﺭﺍ ،
ﺑﻐﺾ ﮔﻠﻮﯾﺖ ﺭﺍ..
... ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ ،"ﺑﺎﯾﺪ"ﺟﻠﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻨﺪﯼ...
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺍﺗﺎﻗﺖ ﻣﯽرسی
ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﺏ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﺑﻪ
ﺣﺎﻝ ﺍﻣﺮﻭﺯﺕ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯼ!...
ﮐﺎﺵ ﺍﺗﺎﻗﺖ ﺍﻧﺒﺎﺭ ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﻧﺒﻮﺩ...
ﮐﺎﺵ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺑﻮﺩ ، ﻧﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﺖ

میان بودن و خواستن ...

هـــمــیــشــه نــــه

ولــــی گـــاهـــی

مــیــان بـــودن و خـــواســتـن

فـ ـاصـلــه مـــی اُفــتــد

وقـ ـتــهــایـــی هـــســت کـــه

کــســی را بـــا تــمـــام وجــــود میخواهــــی

ولــــــی نــــبـــــــایــــد کــنـــارش بــــاشـــی



نمـــی دانـم چــــرا ؟!

ایـن روزهــــا

در جـــواب هـــرکــــه از حـــالم مـــی پرســــد

تـــا مــــی گویــــم ... " خوبــــــــم "

چشمـــــانم خیس مــــی شـــــود ... !..

مجالی نیست

تا از نردبان روز بالا بروم

و گپی با ستارگان بزنم

دلتنگی آدم هاُ

شمعی بود که هر شب

نور را می گریست!!

انگار...

تنهایی هایم را ورق نزن!

وقتی که در قاب چشمهای کسی جا نمیشوم

چاله و چوله های قلبم هر روز عمیق تر می شوند


و رگ خواب عاشقی هایم را باد هوس می زند...


انگار در نبودنت بیش فعال تری از بودنت.



دیر آمدی باران...دیـــــر


من


در جایی..._در حجم نبودن کسی


خشکیدم...