به خاک مقدس عشق می افتم برگرد،
رو به کعبه مقدس عشق می کنم ،
در برابرش سجده عشق می کنـم وبا
فریاد بـی صدا می گویـم زود برگرد.
بیا وبـمان در هـمیـن دیار عشق ، در هـمیـن قلب بی طاقت بـمان .
من تـحمل این دوری وفاصله را ندارم.
من نـمی توانـم حتـی برای یک لـحظه دوری تو را تـحمل کنم .
من نـمی توانـم حتـی یک لـحظه از یاد تو غافل باشم .
من نـمی توانـم حتـی برای یک لـحظه نام تو را بر زبان نیاورم .
صدایـی که هر روز به من آرامش می داد ودلـم را آرام می کرد
وهر روز با من هـمدل بود وهم درد را روزی است که نشنیده ام.
تو که می دانـی بـی تو نیستم ، پس زود برگرد ، زود.
ستاره ها در آسـمان می درخشند، هرکدامشان تو را یادم می آورند ،
مـخصوصا ستاره های بادبادکی .
نا خودآگاه اشک در چشمانـم حلقه می زند
وقطره های آن به روی گونه جاری می گردد.
دلتنگی عجیبـی سرتاسر وجودم را گرفته است.
چشـمایـم را می بندم ،
خاطرات گذشته جلوی چشمهایـم رژه می روند.
هـمیشه وقتی دلتنگ می شدم ،
توی خیابانـهای شهر پرسه می زدم ،
اما حالا خیلی این دلتنگی با آن دلتنگی فرق دارد .
دست به سوی آب می برم ووضو از عشق می سازم.
رو به درگاه احدیت می کنم وفقط تو را می خواهم.
تو اینجا نیستـی ودل من چقدر بـهانه تو را می گیـرد ،
تو را می خواهد وتو را فریاد می کند .
نوشته هایت را بیش از صد بار خوانده ام وبا هر بار خواندنشان …
لباسهایـم خیس است ومن سردمه وتو می دانـی که این سردی از کجاست؟
یادت هست چگونه آرام آرام
از کوچه پس کوچه های دلـم گذشتـی
وپا به کلبه کوچک احساسم گذاشتـی؟
یادت هست که گفتـی : تـمام آسـمان من خلاصه در چشمان توست
وخواستـی که مراقب آسـمانت باشم .
آسـمان تو این چند روز بارانـی بود ، ابری نبود اما باران می بارید .
تو که رفتی تنها هـمدم ومونس من هـمیـن قطرات باران بودند
که اگر نبودند نـمی دانـم چه بر سرم می آمد.
می دانستم که دوری سخته اما نه به این سختـی.
با آن که می دانستم این دوری خیلی طول نـمی کشه اما …
بغض راه گلویـم را بسته ودستانـم نای نوشتـن را ندارند.
من تـحمل دوری از تو را ندارم ، ندارم ، ندارم
روزی خیس از باران دیدارت می آیم
و در بارانی ترین دیدارمان
همه چیز را
اقرار می کنم
همه ی آن گله هایی
که باید می کردم اما نکردم
می دانم که روزی این سکوت
طولانی ام،شاخه های شکنندهء
چلچله ها غوغا می کنند وسبب
از شاخهء ظریفش می افتد
شاید شاخه ها هم
تحمل
سنگینی
شیرینی سیب
را ندارند و
من
در
اندیشهء
نارنجی فصل
با دلی خالی از
گذشته،سفر نامهء
فر دایم را برایت مرور
خواهم کرد،فردایی
که تو در آن
حضور
داری
فردایی که
با یاد تو آغاز میشود
و در هر سپیده دمش
ذهنم با یاد تو
فوران
خواهد کرد
یه روز از روزای سرد پاییز رفتی از خونه تو بی بهونه
رفتی و رو دلم پا گذاشتی از همون روز
دلم خیلی خونه
من که
هر
روز وشب
لحظه هامو از تو
می خوندم و می سرودم
پس چرا قسمتم اینچنین شد
اصلا تو زندگی من کی بودم؟
یاد روز تلخ آشنایی
که می گفتی
برات
سر سپردم
تو گفتی زندگی بی تو
هرگز
چه ساده
گول حرفاتوخوردم
ولی این که نشد رسم دنیا
خیلی راحت رو دل پا بذاری من رو
با گلای زندگیمون به همین سادگی
جا بذاری،به همین سادگی
جا بذاری
کوچه به کوچه
من عاشقونه به همون
خدا که خوب می دونه از تو
و عشق خوب تو گفتم،
کیه که قدر
عشقو
بدونه
من
مثل یه
چشمه ساده
بودم،تو ولی از دو رنگی
سرودی،من به فکر بدی ها نبودم
حیف که تو از جنس ما نبودی،
حیف که من از همون
روز اول
این
دل رو به تو
ارزون فروختم،
تو خودت
بهتر
از من
میدونی
مثل یه شمع
عاشقونه سوختم
بالم شکسته چاره ندارم دعا کنید
پژمرده شاخه های قرارم دعا کنید
احساس آشنایی من مانده در قفس
وا مانده ای به پشت حصارم دعا کنید
از من گرفته اند حسودان مسیر عشق
دیگر کجا قدم بگذارم دعا کنید
من خسته ام و از سفری دور می رسم
تا بشکفد دوباره قرارم دعا کنید
یاران صفا و تازگی باغتان کجاست
پژمرده شاخه های بهارم دعا کنید
دریا صبور و سنگین
میخواند و می نوشت:
.......من خواب نیستم!
خاموش اگر هستم
مرداب نیستم
روزی اگر برخروشم و زنجیربگسلم
روشن شود آتشم وآب نیستم !!!
با چنین صورت که از معنی پر است
سخت بیمعنی بود صورتگری...
تصور کنید که برای هر یک از شکلکهای یاهو
یا همان Emoticons شعری تصور کنیم
چه شود...
----------------
ز جان شیرینتری ای چشمهی نوش
سزد گر گیرمت چون جان در آغوش
○ نظامی
----------------
لبخند معاوضه کن با جان شهریار
تا من به شوق این دهم و آن ستانمت
○ شهریار
----------------
چگونه شاد شود اندرون غمگینم؟
به اختیار که از اختیار بیرون است
○ حافظ
----------------
به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا!
که این دو فتنه به هم میزنند دنیا را
○ شهریار
----------------
گاهی به نوشخند لبت را اشاره کن
ما را به هیچ صاحب عمر دوباره کن
○ فروغی بسطامی
----------------
خیال حوصله بحر میپزد هیهات
چههاست در سر این قطره محالاندیش
○ حافظ
----------------
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من
ببین ببین که چه بیطاقتم ز شیدایی
○ مولانا
----------------
آرامِ دل غمگین، جز دوست کسی مگزین
فیالجمله همه او بین، زیرا همه او دیدم
○ فخرالدین عراقی
----------------
منم شرمنده زین یاری که کردی
همین باشد وفاداری که کردی
○ وحشی بافقی
----------------
بده یک بوسه تا ده واستانی
از این به چون بود بازارگانی!؟
○ نظامی
----------------
ما را همین بس است که داریم درد عشق
مقصود ما ز وصل تو بوس و کنار نیست
○ عبید زاکانی
----------------
چندین شکستِ کارِ منِ دلشکسته چیست؟
ای هرزهگرد مگر نیست کار دگرت؟
○ وحشی بافقی
----------------
مرا هجران گسست از هم، رگ و بند
مرا شمشیر زد گیتی، تو را مشت
○ پروین اعتصامی
----------------
گفتی تو نه گوشی (!) که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار کجا گوشتر از من؟
○ شهریار
----------------
آخرالامر گل کوزهگران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
○ حافظ
----------------
جمالش کرد حیرانم، چه ماه است آن نمیدانم
که چشم از کشف ماهیت، نمیبندد تأمل را
○ اوحدی مراغهای
----------------
کی توان حق گفت جز زیر لحاف
با تو ای خشمآور آتشسجاف!
○ مولانا
----------------
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف
ای خضر پیخجسته مدد کن به همتم
○ حافظ
----------------
در راه عشق وسوسهی اهرمن بسی است
پیش آی گوش دل به پیام سروش کن
○ حافظ
----------------
خواهم از گریه دهم خانه به سیلاب امشب
دوستان را خبر از چشم پرآبم مکنید
○ محتشم کاشانی
----------------
می میکشیم و خندهی مستانه میزنیم
با این دو روزهی عمر چهها میکنیم ما
○ صائب تبریزی
----------------
به حال سعدی بیچاره قهقهه چه زنی
که چاره در غم تو، های های میداند
○ سعدی
----------------
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
○ حافظ
----------------
تو را زین پس جز فرشته نخوانم
ازیرا که تو آدمی را نمانی!
○ فرخی سیستانی
----------------
آن دگر گفت ای گروه زرپرست
جمله خاصیت مرا چشم اندرست
○ مولانا
----------------
مکن از خواب بیدارم خدا را
که دارم خلوتی خوش با خیالش
○ حافظ
----------------
خواب مرگم باد اگر دور از تو خوابم آرزوست
خون خورم بیچشم مستت گر شرابم آرزوست
○ اهلی شیرازی
----------------
چون نماید به تو این دولت روی
رو در آن آر و به کس هیچ مگوی
○ جامی
----------------
نمیدانم که دردم را سبب چیست؟
همی دانم که درمانم تویی بس
○ اوحدی مراغهای
----------------
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
○ حافظ
----------------
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
○ حافظ
----------------
آه از راه محبت که چه بیپایان است
با دو منزل که یکی وصل و یکی هجران است
○ صیدی
----------------
مرا صائب به فکر کار عشق انداخت بیکاری
عجب کاری برای مردم بیکار پیدا شد!
○ صائب تبریزی
----------------
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی
○ انوری
----------------
گر به خشم است و گر به عین رضا
نگهی باز کن که منتظریم
○ سعدی
----------------
من مریض درد عصیانم که درمانم تویی
دردمند اینچنین محتاج درمان شماست!
○ محتشم کاشانی
----------------
من چون نزنم دست که پابند منی
چون پای نکوبم که توئی دستزنان
○ مولانا
----------------
حبابوار براندازم از روی نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
○ حافظ
----------------
مرا که سِحر سخن در جهان همه رفته است
ز سِحر چشم تو بیچاره ماندهام مسحور
○ سعدی
----------------
این بدان گفتم که تا هر بیفروغ
کم زند در عشق ما لاف دروغ
○ عطار
----------------
مجلس تمام گشت و به پایان رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو ماندهایم
○ حافظ
----------------
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
○ حافظ
----------------
این هم آخری:
اتل متل توتوله
گاو حسن چه جوره!
قافیه ها گم شده اند در آشفتگی ذهنم
ردیف ها صف نمی شوند
و وزن ها آواز بی وزنی سر دادند
پس ساده می نویسم نیمایی تر از نیما
عاشقانه تر از لیلی و مجنون
و تراژدی تر از مرثیه
گم کرده ایم کودکیمان را
در کوچه پس کوچه های روزگار
و گم شده ایم در
رنگین کمان شهر فرنگ
نفسهامان با آلودگی عجین شده
مهربانی زیر چرخ دنده های تکنولوژی بیداد می کند
غرور پله های ترقی را یک به یک پشت سر میگذارد
و دروغ چه فاخرانه در آیینه خود نمایی می کند
چه ساده بنفشه ها را فراموش کردیم ونیلوفرانه قد علم کردیم
و چه بیرحمانه دلهای شیشه ای را نشانه گرفتیم
پروانه ها را یادت هست؟!
چه خودخواهانه در شیشه اسیرشان کردیم !
پیله های ابریشم را بگو
چه سرسرانه با قدم هایمان له شان کردیم
عجولانه تر از آنکه پر درآرند و پرواز کنند.
یادش بخیر!!
کودکیمان را می گویم .
مستانه می خندیدیم و کودکانه وقف می کردیم مهربانیمان را .
هدیه هامان یادت هست؟!
یک بغل سادگی
ولی حالا چه؟!
خنده های تلخ ،
کینه های ناتمام
و هدیه هامان یک قفس دلتنگی !
افسوس و صد افسوس ...
این شعر نامی ندارد
حتی تاریخ هم ندارد
تنها سطرهای مورب
می رود که آبی شود
شاید.
این شعر را به هیچ کس تقدیم می کنم
آخر,
موسیقی ِ پنهانی در این سطور
نواخته می شود
که تنها من
و تنها من می شنوم
و هیچکس.
اسکیزوفرنی مزمن من
می خندد
بر منطق روشن فکری ِ کوزه به سر ها,
شعر بی نام من بر وزن خاموشی سروده شده,
شعر بی تاریخ من
پایانی هم ندارد
حتی.
تنها,
شعریست برای هیچکس!
هر انچه که میترسیدم امد
نه به سرم که تمام وجودم
دم اخر شده اه اول و اولین چکامه...
-هی عروسک کنار رو
-تو هم دستت را بکش
این همه سستیم که با نبم نگاهی دلمان ذرررررره ذررررره
میرییییییییزد به سرم یاغی شم
-های فلانی
چه بر سر خود اوردی
-به خدا لرزید
دست خودم که نبود
بود اما چه زود رفت
اوار ترانه هاش وزن ما را تحمل نکرد
بر سرمان ریخت
گل برگ برگ برگ...
-حرمت نگه دار دارند نگاهمان میکنند
-چه عجله بود?
بودنی تر بودی اگر بودی
آرامی ات را نمی خواهم نمی گیرم
برو ای بریشان تر از من
که برای با تو بودن بهانه نمیخواهم....
گاهی یه فکر، یه عطر، یه خاطره
مثله یه صاعقه میاد و میره
حتا نمیتونم ببینمش
تنها چیزی که ازش میمونه یه رد پاست روی روحم
این دروغ بود که میگفتی قلبم پیش تو اسیره
گول چشماتو که خوردم گفتم هستی تا همیشه
خالی بود تموم حرفات میدونستم که نمیشه
بی مرام زهرتو ریختی و نگفتی که چی میشه
قلبمو له کردی رفتی اصلا باورم نمیشه !!!