ماه حسود نیست ۰۰۰

دلم سکوت کرده است
 
و روز به روز حواس من شفافیت خویش را از دست می دهد ..
 
مثل زمانی که پلک نزدیک می کنی تا کورسویی ببینی از ساحل دوردست ....
 
 اما زمان زیادیست که در کابوس پریشانی گرفتارم
 
 و مدام با خود می گویم کی تمام می شود روزهای سنگین ؟
 
 روزهایی مثل تابستان دم کرده و داغ ...
 
 روزهای مرطوب و شرجی تابستان که نفس تا خرخره بالا نمی آید ؟ ...
 
لذت زندگی فرار می کند از من یا من فرار می کنم از همه چیز...
 
 من دلم برای خودم تنگ می شود ...
 
برای روزهایی که من یک کودک بود ...
 
کودکی که درون چشمهایش فقط آب بود...
 
و زندگی زشتیهای خویش را بی حیاوار به رخش نکشیده بود...
 
 خشم ...
 
نفرت ...
 
 دروغ ...
 
 فریب ...
 
 شعار ...
 
هیچکدام را نمی شناخت ...
 
من کودک درونم را می خواهم ...

باور کن

 

ایستاده ای و بودن را نفس می کشی، آری همان وقت که اسطوره


ذهنت آرام به سوی تباهی می رود، همان جا که تو سطر آغاز افسانه ها


می شوی،همان جا که در ادراک خاطراتی تلخ معلق می مانی، یک نفر


شاید یک عاشق همچنان به انتظار توست، شاید هنوز هم دلی برای


نگاهت می تپد.پس چرا همچنان در هجوم خاطرات تلخ محصور مانده ای؟


و آن زمان که در اوج یاس و نومیدی در کلبه خاک گرفته و قدیمی ذهنت


"گذشتن ها" را معنا می کنی آرام به بوم هزار رنگ خاطرات شیرین و


مهربانی سرکش از شعله های جنون بیندیش.


پس چرا هیچ گاه سعی نمی کنی تو ویران کننده دیوارهای کاه گلی غرور


باشی، چرا هیچ گاه سعی نمی کنی پشت حصارهای سکوت را هم ببینی

.
باور کن آنجا، آن سوتردیوارهای کاه گلی غرور ، درست پشت حصارهای


کاغذی سکوت دنیای روشنی است، پر از اقاقی هایی که به دنبال یاس


می دوند، باور کن آسمان آنجا مثل آسمان "هرکجا" نیست،و رود هایش


برای عبور اجازه نمی خواهند، باور کن آنجا عاشقی چشم انتظار توست.

 

 

باور کنید ماه حسود نیست

 

 ستاره های حسود پشت سرش صفحه گذاشته اند.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد