بدون شرح ... از دیگران

چـه اشـتـبـاه بـزرگـیسـت ؛ تلخ کردن زندگی خود بـرای کـسـی کـه : در دوری مـا شـیـریـن تـریـن لـحـظـات زنـدگی اش را سپری مـی کـنـد ... !!
دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ... غـــــریبه ! این درد مشترک من و توست که گاهی نمی توانیم در چشمهای یکد یگــرنگــــاه کنیم
من به هر تحقیری که شدم با صدای بلند خندیدم...
نام مرا گذاشتند "با جنبه" بی انکه بدانند :
خندیدم تا کسی صدای شکسته شدن قلبم را نشنود...
گــــاهی وقتا توی رابطــــه ها نیــــازی نیست طرفت بــــهت بگــــه :بــــــــــــرو
همین که دیگه لا بــــه لای حرفــــاش دوستــــت دارم نباشــــه
همین که بــــود و نبود رابطــــتون دیگــــه واسش فرقی نکنـــه
همین که حضــــور دیگــــران توی زندگیش پر رنگ تــــر از بودن تــــو باشــــه
هــــزار بار سنگین تر از کلمــــه ی" بــــــــــــرو " واست معنــــا پیــــدا میکنــــه
پس بــــــــرو قبل از اینکــــه ویرون تــــر از اینی که هستی بشــــی!

یادت نیست !!! ...


ولی من خوب به خاطر دارم


که برای داشتنت ...


دلی را به دریا زدم که از آب واهمه داشت ...!

بعد از مُردنم سرم را جدا کنید ، بگذارید روی شانه ام .شانه ای که سر می خواست ،سری که شانه می خواست هر دو را برسانید به آرزوشان...


دیـگر ،
بـانـویِ هـیچ قـصـه ای نـخواهـم شد !...
کـه ایـن ّبـانـو خـود قصـه هـا دارد .. /.
نمی خواهم خاطره فردایم شوی. امروز من باش، حتی لحظه ای
اهای
غریبه...!!! چمدان خاطراتت جا مانده....!
شده ام معادله چند مجهولی
این روزها ،هیچ کس
از هیچ راهی ....مرا نمی فهمد....

قسْمتـے از دیـروز

هَنـوز روے سَـر انگشْـتانَمـْ راه مے رود !

خـاطـرات ِ بـا تـو بـودنْ را چہـ تلْــخ و چـہـ شـیرینْ

بہ دست ِ فـرامـوشـے سِـپُرده اَمْـ ؛

امّــا در اینْ آشُفتـہ اوضـاع ِ دل ،
بـہ سـرْ هـَـواے تـو دارمْـ / ....
جای دوری نرفته ام ...

جای دوری نمی روم !

می روم

کمی باران را با دلم

یا دلم را با باران
یکی کنم ...!

چه دنیای عجیبیه...

دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردهایش شده ایم

حسین پناهی

تو...


تو حرف مرا


درد مرا می فهمی

طعم تلخ تنهایی را چشیده ای

آدم برفی!

تمام تنهایی هایت مال من!!

فقط چند روز دیگر پیشم بمان..



بدون شرح


وقتی با دوستانت دعوا می‌کنی تازه می‌فهمی آنها چقدر از اسرارت باخبرند.!!!

جانی تازه میگیرم ...

در دفتر شعرم

وقتی به نام تو می رسم

خیالم ابری می شود

و چشمانم بارانی

که آرام شروع به باریدن بر نام تو می کند

تو بزرگ می شوی

جوانه می زنی و سبز می شوی

گل می دهی

و من چون قطره ی شبنم

میان گلبرگ های آغوشت به خوابی عمیق فرو می روم

و جانی تازه میگیرم.........

اصل و ترجمه ترانه زیبای "دوستت دارم" از سلن دیون

Celine Dion - I Love You


I must be crazy now
Maybe I dream too much
But when I think of you
I long to feel your touch

To whisper in your ear
Words that are old as time
Words only you would hear
If only you were mine

I wish I could go back to the very first day I saw you
Should've made my move when you looked in my eyes
'Cause by now I know that you'd feel the way that I do
And I'd whisper these words as you'd lie here by my side

I love you, please say
You love me too, these three words
They could change our lives forever
And I promise you that we will always be together
Till the end of time

So today, I finally find the courage deep inside
Just to walk right up to your door
But my body can't move when I finally get to it
Just like a thousand times before

Then without a word he handed me this letter
Read I hope this finds the way into your heart, it said

I love you, please say
You love me too, these three words
They could change our lives forever
And I promise you that we will always be together
Till the end of time

Well maybe I, I need a little love yeah
And maybe I, I need a little care
And maybe I, maybe you, maybe you, maybe you
Oh you need somebody just to hold you
If you do, just reach out and I'll be there

I love you, please say
You love me too
Please say you love me too
Till the end of time
These three words
They could change our lives forever
And I promise you that we will always be together
Oh, I love you
Please say you love me too
Please please
Say you love me too
Till the end of time
My baby
Together, together, forever
Till the end of time
I love you
I will be your light
Shining bright
Shining through your eyes
My baby


ترجمه:


من الان باید دیوانه باشم
شاید زیاد رویا می بافم
اما زمانی که به تو فکر می کنم
مدتها نوازشت را احساس می کنم

برای زمزمه کردن در گوشهایت
کلمات گاهی بسیار قدیمی به نظر می آیند
کلماتی که تو تنها خواهی شنید
اگر تو تنها مال من باشی

من آْرزو می کنم که می توانستم به اولین روزی که تو را دیدم برگردم
شاید ما باید حرکتمان را از لحظه ای بسازیم که تو در چشمهای من نگاه کردی
چرا که حالا می دانم که تو همان احساس مرا داشتی
و من این کلمات را در گوش تو زمزمه خواهم کرد همانطور که کنار من دراز کشیده ای

عاشقت هستم، لطفا بگو
که تونیز عاشقم هستی، این سه کلمه
آنها می توانند زندگیمان را برای همیشه تغییر دهند
و من به تو قول می دهم که ما همیشه با هم خواهیم بود
تا آخر زمان

پس امروز ، من عاقبت میل عمیقی در درونم یافتم
برای قدم زدن به سوی تو
اما بدنم نمی تواند حرکت کند زمانی که به تو می رسم
درست مانند هزاران بار قبل

سپس بدون کلامی او این نامه را به دستم داد
خواندم و آرزو کردم که اینها راهی به قلبت باز کند، که می گفت

اشقت هستم، لطفا بگو
که تونیز عاشقم هستی، این سه کلمه
آنها می توانند زندگیمان را برای همیشه تغییر دهند
و من به تو قول می دهم که ما همیشه با هم خواهیم بود
تا آخر زمان

خب ممکن است که من ، من نیاز به یک عشق کوچک داشته باشم
و ممکن است که من ، من نیاز به توجه کوچکی داشته باشم
و ممکن است که من، ممکن است که تو که تو که تو
نیاز به کسی داشته باشی که در آغوشت بگیرد
اگر اینطور است تنها بخواه و من آنجا خواهم بود

عاشقت هستم، لطفا بگو
که تونیز عاشقم هستی، این سه کلمه
آنها می توانند زندگیمان را برای همیشه تغییر دهند
و من به تو قول می دهم که ما همیشه با هم خواهیم بود
تا آخر زمان

آه عاشقت هستم
لطفا بگو که تو نیز عاشقم هستی
لطفا لطفا بگو
بگو که تونیز عاشقم هستی
تا آخر زمان
عاشقت هستم
من نوری خواهم بود
که به روشنی می درخشد
در میان چشمان تو می درخشد
دلبندم...


نوشتن کار آسانی نیست ...

LARGE_nightmelody-com-0217.jpg

 

اگر بانی خیر نبوده باشد (هم) باعث برکتی بیکران است !   


از تبعات حضورش همیشه کاغذ و قلم همراه من است و همیشه که نه  ،  


 اکثر اوقات در حال نوشتن هستم .   

یک دفترچه کوچک و ... (!) برای نوشتن هر آنچه از دلم می نویسم .  

 دیروز چشمم به یکی از نوشته های پراکنده دفتر چه ام افتاد .  

 آنقدر برایم غریب و دلنشین بود که تصمیم گرفتم همین نوشته های بی سروته را «UP»  

 

کنم تا بیشتر چشمم بهشان بیفتد !  

 نکته بارز تمام این نوشته ها کوتاهی و  پراکندگی آنهاست .  

 شاید ... ، نمی دانم ، اینها نوشته هایی هستند که درونم می شنوم ...  


- سرشت پادشاهی من در سرزمینی دور سرشته شده ... 

- برخی اوقات که در پی نوشتن تنهایی خویشم ،  

 به دردهای می رسم که از ازل تا کنون تکرار می شدند ،  

 دردهای غریبی که گویی از همان اول در پی من بوده اند !


- برخی اوقات که دلم برای خودم تنگ می شود به نوشته هایم نگاه می کنم ،  

  نوشته هایی که همیشه   

 در سکوت و تنهایی و زیر صدای ممتد نفسهایی که از ناچاری می زنند ،  

 شنیده می شوند ! 

- بیداری در شب هایی که دوست ندارم ، بیداری نه ! 

 

 در اصل بی خوابی که دوست ندارم ، در شبی که زهر مار شده ! 

- تصاویر آزار دهنده مربوط به آدمهای بیمار پیرامون من ،  

 مثل دانه های درشت سنگ نمک به زخم می ریزند ! 

- آزار شاید تنها لطف ایشان باشد ،  

 لطفی از سر آخرین توانایی انسانها که مثل یک سری  

 حیوان عجیب و غریب دست و پا می زنند ...  

 فقط نیش می زنند ، نیشی دردناک و بی اثر .


- نیت مبارزه با میل ناثواب انسانهای دون صفت پیرامون دمی رهایم نمی کند ...   

و همیشه از خطایشان می گذرم (!) و عذابشان را به خداوند واگذار می کنم . 

- سرعت زیاد همیشه به معنی زود رسیدن و یا اصلا نرسیدن نیست .  

 حالت دیگر سرعت زیاد ، عبور از مقصد است ! ...  

 

 سرعت زیاد یعنی گذشتن ناخواسته از مقصد و رسیدن به ناکجا آباد . 

- برخی اوقات که دلم می سوزد ، دوست داشتم با سرعت بیشتری از این دنیا عبور کنم .  

 

خدا می داند ، که هیچ عذابی در این دنیا به اندازه نظاره حقارت انسان عذاب آور نیست ! 

- خیلی خیلی خوب است که «این دنیا» تمام زندگی نیست .   

برخی اوقات با خودم می اندیشم ،  

 چه فاجعه ایی رخ می داد اگر موضوعی به نام آخرت نبود ! 

- درک نمی کنم ! ...   

گرفتن جان یک انسان چه سود و لذتی دارد که  

 

فرهنگ کشت و کشتار چنین رواجــــی دارد !؟   

دوست دارم بدانم که یک قاتل در آخرت ،  

 چگونه قتل یک انسان را نزد پروردگارش توجیح می کند !؟ 

- آرام باش ، آرام تر از دریـــــــــــا ...   

این شن زار آّّّّّّبــــــــــــــــی تمامی ندارد ! 

- نوشتن کار آسانی نیست ،  

 مخصوصا اگر نوشتن از دردهایی باشد که همیشه درونت می شنوی !   

 

 

LARGE_picnight-com-0025.jpg 

 

 

جنینی که از پزشک تشکر کرد. ..


شاید شما با این عکس آشنا باشید .

 این عکس در ۱۹ آگوست سال ۱۹۹۹

 توسط مایکل کلنسى عکاس مجله یو.اس تودی گرفته شده است .


جنینی که در این عکس دست جراح را در دست خود گرفته

 جنینی است که دچار بیماری مادرزادی اسپاینا بیفیدا ( spina bifida )

 (بیرون زدگی نخاع به علت بسته‌نشدن کانال نخاعی ) بوده است .

در صورتی که حاملگی و رشد جنین به همین شکل ادامه می یافت در ماه های آتی احتمال

 مرگ و یا فلج جنین بسیار بالا بود  و برای اولین بار در تاریخ پزشکی قرار شد

 این جنین در هفته ۲۱ بارداری در داخل رحم مادر توسط جراح تحت عمل قرار گیرد .

نام این کودک ساموئل ( Samuel Armas  )

و نام جراح دکتر جوزف برونر  ( Dr. Joseph Bruner) است .

 این عمل در یک مرکز پزشکی دانشگاهی

 ( Nashville’s Vanderbuilt University Medical Center ) انجام شد.

 
۵۴۷۸۸۹۰۰۴۳۷۰۳۳۰۰۰۰.jpg

این عکس بارها در اینترنت انتشار یافت بدون آنکه داستان واقعی آن در جایی ذکر گردد

 و هر چه انتشار یافت بیشتر به افسانه و تخیلات گویندگان آن ارتباط داشت .

بعد از عمل  ، این جنین ( ساموئل فعلی ) دست خود را از داخل رحم خارج کرد

 و انگشت جراح را در دست گرفت و با قدرت فشرد

 به شکلی که دکتر برونر در تن خود ارتعاش و مورموری را احساس کرد .

 در این لحظه عکاس یو.اس.تودی که برای ثبت تاریخ اولین جراحی داخل رحم در محل

حاضر بود تصویری را شکار کرد که افکار عمومی جهان را تحت تاثیر قرار داد.

عکاس می گوید من در کناری ایستاده بودم و به رحم مادر نگاه می کردم

 ناگهان لرزش رحم را دیدم و خواستم از آن عکس بگیرم

 که ناگهان یک دست از داخل آن خارج شد و دست جراح را فشرد .

من عکس خود را گرفته بودم

 و این داستان آنقدر سریع بود که پرستار پشت سر من فریاد کشید

وآی چه اتفاقی افتاده است .

این عکس به سرعت در فاکس نیوز و سراسر جهان ارتباطات انتشار یافت .

هیچکس ، هرگز نخواهد فهمید که

 این یک اتفاق بود و یا یک تشکر واقعی .